#الهه_غم
#الهه_غم_پارت_76

ممکنه بلای سرم بیاد چند دقیقه تو همون حالت موندم تا یکم بهترم شدم.

از جام بلند شدم خودمو به تخت رسوندم روش دراز کشیدم چشمامو بستم به خواب عمیقی رفتم.

با احساس نوازش موهام از خواب بیدار شدم چشمام از این درشت تر نمیشد اینکه فرزین بود یعنی دارم خواب می بینم.

دستمو به طرف صورتش بردم رو گونش گذاشتم که چشماشو بست

سری دستمو عقب کشیدم و گفتم:

-ت..تو این..اینجا چی کار می کنی؟

با لبخند غمگین نگام می کرد.

-با توام فرزین اینجا چه خبره می گم تو اینجا چی کار می کنی از کجا پیدام کردی؟

شروع کرد به حرف زدن به دشمنی با آرسام به همکاری با اون پسره مهند اینکه نمی دونست من همون دختری هستم که آرسام عاشقشه از اینکه الان مهند با فهمیدن اینکه به کارش میام منو بهش نمی ده از یه پرونده که باید براش بیاره.

با چشمای اشکی بهش خیره بودم

-برو بیرون فرزین.

-بخدا نمی دونس..

با فریاد گفتم:

-می گم گمشو بیرون فرزین.

با غم نگام کرد از جاش بلند شد از اتاق رفت بیرون

شروع کردم به گریه.

واقعا باورم نمی شه زندگیم تو مشت یک خلافکار افتاده کسی که بویی از انسانیت نبرده.

آخ آنیما چقدر سرنوشت شومی داری اون از بابات این از زندگی الانت، داشتم گریه می کردم که در باز شد پسره مهند وارد شد با دیدن اشکام

نیشخند زد و گفت:

-انقدر بدم میاد از آدمای ضعیف.

-چی می خوای؟

-فکر کنم بدونی.

-دلتو خوش نکن اینای که من می شناسم بخاطرم یه قدمم بر نمی دارن.

-کجا کار هستی کوچولو خبر نداری آرسام خان بخاطرت زمینو زمانو داره بهم می زنه این فرزین که از دستم پرید اگه آرسامم برای نجاتت کاری که بگمو انجام نده دیگه برات کاری نمی شه کرد.

شروع کرد با صدا خندیدن.

- یا می کشمت می ندازم جلو عمارتش یا به یکی از مشتری هام می فروشَمت پول خوبی فکر کنم بدن.

با این حرفش بغضم شکست که پوزخند زد از اتاق رفت بیرون.

یعنی اگه آرسام چیزی که مهند می خواد و براش نیاره کارم تمومه یعنی واقعا آرسام عاشقمه.

از اینکه یک نفر پشتمه برای پیدا کردنم تلاش می کنه


romangram.com | @romangraam