#الهه_غم
#الهه_غم_پارت_74

-یازده سال.

-خب آقا مهران حالا بگو اون مرده چه شکلی بود؟

انگار فهمید که آروم شدم.

-یک مرد قد بلند کچل بود که سیبیل های سیاهی هم داشت

رو گونه چپش یا راست دقیقا نمی دونم یک خط بردگی بود همین.

-دیگه چیزی نمی دونی؟

-نه.

-باشه هر چی یادت اومد قول بده بهم می گی؟

-قول.

به امید اشاره کردم که بچه رو ببره،خب الان من با این نشونه ها چی کار کنم حتی اسمشم نمی دونم کلافه شده بودم.

خیلی سخته بدونی عزیزترین

کست تو خطره بازم نتونی

کاری بکنی زندگی بدون آنیما مرگ تدریجه برام.

رفتم رو مبل نشستم سرمو تو دستم گرفتم هر فکری می کردم بازم چیزی به ذهنم نمیرسید دشمنام زیادن.

به بچه‌ها گفتم همه رو زیر نظر داشته باشن حتی شده بینشون جاسوس بفرستن

اما هیچ بازم به چیزی نرسیدم.

یهو یاد فرزین افتادم با سرعت از جام بلند شدم،یاد حرفش تو شرکت افتادم

بهم گفته بود زندگیتو نابود

می کنم.

زندگی من آنیماس یعنی ممکنه کار خودش باشه.

آنیما هم که می شناختش یعنی بخاطر همین خودشو به آنیما نزدیک کرد.

زود امید رو صدا کردم.

-بله قربان؟

-فرزین رو زیر نظر بگیرید هر جا می ره با هرکی رفتو آمد می کنه همه شو زیر نظر می گیرین بهم می گید ببین کار مشکوکی انجام می ده یا نه؟با کی بیشتر در تماسه.

-چشم.

«آنیما»

چند روزه از رفتن اون پسره می گذره و من هنوز نفهمیدم که چرا این جام،اینا باهام چی کار دارن امروز هر جور شده باید سر در بیارم.

رفتم در رو باز کردم نگهبانی

که کنار در وایساده بود


romangram.com | @romangraam