#الهه_غم
#الهه_غم_پارت_69
مهند:دنبالم بیا.
یکم منم این دختره رو ببینم
مالی هست یا نه.
به نگهبان اشاره کردم در رو باز کرد وارد شدیم.
دختره رو تخت افتاده بود،رو کردم به فرزین.
-بیا اینم دختره.
فرزین رفت بالا سرش یهو رنگش پرید یکی از ابرو هامو بالا انداختم چشه؟
رفت دختره رو بغل کرد من داشتم نگاه می کردم که ببینم آخر این بازی چی می شه؟
فرزین:آن..آنیما تو این..اینجا چی کار می کنی؟
یهو برگشت طرفم یقه مو گرفت تو مشتش گفت:
-گفتم عشق آرسام نه آنیما.
مشت خوابوندم تو دهنش
یقه مو صاف کردم.
-خوشم نیومد دست به یقم
زدی،تکرار بشه بد می بینی درضمن گفتی هر خری که آرسام می خوادش بیارتش حالا آنیما پانیما د نمی شناسم دیدیش تموم شد گمشو بیرون.
-من آنیما رو با خودم می برم. -بشین ببینم باو یک قول قرار هایی بستیم که باس انجام بشه اون مدرک رو بیار منم دختره رو بهت می دم اگه هم نتونستی بیاریش یکی دیگه هست که بخاطر این دختر هر کاری می کنه.
-لعنتی من فقط با اون شرکت شریکم چطور مدرک رو گیر بیارم.
-اونجش به من ربطی نداره.
به بچهها اشاره زدم که فرزین رو از عمارت بندازن بیرون.
اگه می دونستم این دختر انقدر مهمه زودتر این کارو می کردم،رفتم بالا سرش وایسادم صورتش کبود شده بود با پوزخند نگاش می کردم این چی داره آخه دو نفر عاشقش شدن شکل قیافه هم نداره.
از اتاق زدم بیرون حالا نقشه ها براش دارم،آرسام هم هی بهم زنگ می زد باید ادب بشه تا رو من قطع نکنه.
«آنیما»
از درد داشتم می مردم چقدر بدبختم خدا از چاله در اومدم افتادم تو چاه.
تمام تنم درد می کرد از بس کتک خورده بودم،اینا دیگه کین که گیرشون افتادم؟از درد نمی تونستم تکون بخورم
نگاه به دور برم انداختم تو
یک اتاق دیگه بودم،اتاق کوچیکو ترتمیزی بود با وسایل ساده.
حاضر بودم بازم عمارت آرسام برگردم زورگویی هاشو تحمل کنم ولی یک لحظه هم نگاه های اون مردا بهم نیفته
آره الان می فهمم که آرسام با اون همه بدی هاش هرگز به چشم بد نگاه نمی کرد.
در باز شد یک خانمی تو اومد بدون اینکه اصلا نگام کنه اومد سروم رو از دستم کند رفت.
romangram.com | @romangraam