#الهه_غم
#الهه_غم_پارت_44

-دیگه بهم زنگ نزن.

-برو باو دختره خر عاشق چشم ابروت نشدم که احساس می کنم دوست خوبی می شی برام.

-برو یه دوست دیگه انتخاب کن.

-نه دیگه تورو انتخاب کردم .

حرف زدن باهاش فایده نداشت.

-می دونستی خیلی کنه ای؟

شروع کرد به خندیدن یک تختش کمه ولی احساس می کنم بچه باحالیه وقتی پیشش هستی غمو غصه یادت می ره.

-خب فرزین می خوام قطع کنم کار نداری؟

-نوچ از اولم نداشتم.

گرفت قطع کرد پسر از این پرو تر ندیده بودم لباسامو عوض کردم گرفتم خوابیدم

صبح با سرو صدا که از بیرون می اومد بیدار شدم هوف چه خبره صدای جیغ یه دختر می اومد.

تندتند لباس مناسب پوشیدم از اتاق زدم بیرون صدا از اون اتاقی می اومد که آرسام اون روز منو برده بود.

یعنی چه خبره؟به طرف اتاق رفتم که یهو دستم کشیده شد

صدف بود دنبالش کشیده می شدم.

-صدف چی کار می کنی؟

وایساد برگشت طرفم

-داشتی چی کار می کردی؟

-مگه صدای اون دختره رو نمی‌شنوی.

-چرا می شنوم خیلی هم خوب می شنوم اما کاری از دستم بر نمی یاد

-یعنی چی کاری بر نمی یاد اون مرد یک دیونس مگه نمی بینی داره چی کار می کنه باید ازش شکایت کرد.

دستامو گرفت بلند کرد.

-ببین این دستارو ببین مگه وقتی با تو همچین کاری کرد تو شکایت کردی هان.

-خب نه.

-چرا نکردی چون می دونستی اگه هم همچین کاری کنی نمی تونی چیزی رو ثابت کنی نگاهی به دور برت بنداز حالا یک نگاه به خودمون بنداز ما می تونیم با همچین آدمای طرف بشیم معلومه که نه با پول دهن همه رو می بندن یک نصیحت بهت می کنم هر چی زودتر از اینجا بری به نفع خودته.

-تو چرا نمی ری ؟

-هر کی خبر خودشو داره

تو از مشکلات من خبر نداری ولی تو تازه اومدی می تونی خیلی راحت خودتو خلاص کنی تو اولین نفری هستی که از اون اتاق بیرون اومد ولی بازم تو این عمارته.

-منظورت چیه؟

-اون دختر اگه از اون اتاق بیرون بیاد جای تو این عمارت نداره مثل یک تیکه آشغال می ندازتش بیرون وظیفه داشتم به عنوان یک دوست اینارو بهت بگم.


romangram.com | @romangraam