#الهه_غم
#الهه_غم_پارت_139

مهند:این تازه اولشه.

تک تک انگشتاشو شکوندم ولی بازم کارم تموم نشده بود

باید زجرکش می شد.

-مرادی برو میله داغو بیار تا یه نشونه رو بدن این گل پسرمون بزاریم.

-چشم قربان.

با دو بیرون رفت چند دقیقه بعد با میله داغ که به قرمزی می خورد برگشت اشاره کردم که دوتا از آدمام دستشو گرفتن.

مرادی میله رو پشتش گذاشت که از درد بی هوش شد صدای جلز و لز پوستش می اومد.

چند بار دیگه میله رو گذاشت تا کامل سرد شد نمکی که رو میز بود و برداشتم.

همه رو خالی کردم روش که ناله خفیفی کردم واسه امروز کافی بود با لبخند از زیر زمین بیرون اومدم لباسم خونی بود.

«آنیما»

-اه آرسام خسته شدم.

آرسام:یعنی هیچ کدوم از این لباسا به دلت ننشست.

-نه.

-اون از آزمایش دادنت که مثل میت شده بودی اینم از انتخاب کردن لباست.

نیشمو براش باز کردم که چپ چپ نگام کرد گفت:

-برای امروز بسه بیا بریم رس..

با صدای تلفنم حرفش قطع شد بابا بود جواب دادم.

-بله.

-کوفت بله قرار نیست که با اون پسره نامزد کردی هر روز باهاش بری بیرون آزمایش دادی چرا خونه نیومدی زود باش نیم ساعت دیگه بیا.

-چشم.

بدون حرف دیگه قطع کرد که آرسام گفت:

-چی می گفت؟

-باید برم خونه.

-اون چی کار داره موقعی که انداختت بیرون به فکر این چیزا نبود.

-هر چی باشه بابامه.

اخماش تو هم رفت منو خونه رسوند.

«دوماه بعد»

از استرس داشتم میمردم یعنی فردا زن آرسام میشم یه نگاه به ساعت انداختم دو شب بود.

یعنی الان آرسام خوابه حالا زنگ بزنم با صدای خواب الود جواب داد.


romangram.com | @romangraam