#الهه_غم
#الهه_غم_پارت_137
-من بیشتر.
-نخیرش من.
-حرف نزن بچه.
رو موهام و بوسید با هم پایین رفتیم بعد ناهار رو مبل نشسته بودیم.
-فردا که آزمایش دادیم از اونور می ریم لباس عروسی رو می خریم.
-وا زوده که کو تا 2 ماه دیگه.
-نخیرشم زود نیست تو منو درک نمی کنی بعد هزارتا زور
بهت رسیدم بهتره همه چیو آماده کنیم.
خندیدم.
-دیونه.
-آره دیگه دیونه تو.
«مهند»
رو کردم به مرادی.
-اومدن؟
-بله قربان.
-چند نفر؟
-پانزده نفر.
خوبه این برای شروع کارم.
اون آرسام آشغال باعث شد همه افراد مورد اعتمادم و از دست بدم.
بیرون از عمارت رفتم همه به صف وایساده بودن منو که دیدن از ترس به روبهرو خیره شدن جلوشون وایسادم.
-همان طور که می دونید من بهترین افرادمو از دست دادم
و شما از این به بعد چشم و گوشم هستید حواستون باشه از کسی نمی گذرم هر اشتباه مجازات سخت خودش و داره هر چه اشتباه بزرگ باشه مجازات به همون اندازه سخته شیرفهم شدین.
همه یکصدا گفتن:
-بله قربان.
به مرادی اشاره کردم تا جایی که به کارشون میاد راجب آرسام براشون تعریف کنه.
بعد تموم شدن توضیح رو کردم به پنج نفر ازشون.
-شما باید اون دختره آنیما و آرسامو تعقیب کنید تمام کاراشونو بهم گزارش می دین همراه با عکس.
و به بقیه گفتم:
-شما هم از عمارت محافظت
romangram.com | @romangraam