#الهه_غم
#الهه_غم_پارت_107
که سرشونه شو گاز گرفتم
صدای آخش بلند شد
یکی خوابوند تو گوشم.
-دختره وحشی خودم رامت
می کنم.
سرشو فرو کرد تو گردنم شروع کرد به بوسیدن.
حالم داشت بهم می خورد.
-کمک یکی منو از دست این روانی نجات بده.
اشک می رختم زجه می زدم اما کسی نبود نجاتم بده یعنی اینجا آخر خطه.
با صدای بلند خدا رو صدا کردم.
-خدات اینجا نیست که بیاد
نجاتت بده پس خفه شو تو هم لذت ببر.
اینو گفت پوزخند زد.
-تو رو خدا ولم کنم تو رو
جون هر کی دوست داری.
لبشو گذاشت رو لبم شروع کرد به مکیدن حالم داشت بهم می خورد شروع کردم به تکون خوردن.
خدایا اگه امروز من پاکیم و از دست بدم خودم و می کشم چشمم افتاد به میز کنار تخت با چیزی که دیدم پرتو امید تو دلم روشن شد.
آروم دستمو به طرف میز بردم تا چاقویی که بود رو بردارم.
داشتم میوه می خوردم گذاشته بودم این عوضی از بس تو هوسش غرق بود که حواسش به دستم نبود.
آروم چاقو رو برداشتم
مثل بید می لرزیدم
چشمامو بستم فرو کردم پشتش که چشماش باز شد نگام کرد.
تو چشماش خیره شده بودم
صورتش از درد جمع شده بود
هلش دادم که کنار رفت
از جام بلند شدم گوشه اتاق
کز کردم.
مثل ابر بهار گریه می کردم چشمام به اون بود دستاشو برد پشتش چاق و رو بیرون آورد.
چشمام و بستم تا نبینم وقتی چشمامو باز کردم دیدم با همون چاقو تو دست داره
romangram.com | @romangraam