#اعدام_یا_انتقام
#اعدام_یا_انتقام_پارت_69

عسلو بیرون، توی سالن نشوندمو به آشپزخونه رفتم
آبو زدم جوش بیاد و رفتم پیش عسل
صدای تیک کتری برقی که اومد، رفتم شیر خشکشو براش آماده کردمو توی شیشه اش ریختم
قبل از اینکه بدم بخوره، یه کمش ریختم کف دستم تا ببینم سرد شده یا نه!
هرچی هم ندونم، اینو میدونم که نباید غذا یا مایع داغ به بچه داد
خب، خوب بود!
عسلو بغلم کردمو شیشیه رو دهنش کردم
یه کم نگاهم کرد
بهش لبخند زدم
دهنشو باز کردو خورد
خوبه!
انگار داره باهام کنار میاد!
شیشه که خالی شد، دستشو از دورش برداشت
بلندش کردمو سرشو روی شونه ام گذاشتم تا پشتش بزنم که باد معده اش خارج بشه و معده درد نگیره!
یه ربع پشتش زدم و بعد بردمش تو اتاقش!
رو تختش خوابوندمش
هنوز بیدار بودو با چشمهای آبی خوشگلش نگاهم میکرد
لبخندی زدمو گفتم:
- نمیخوای بخوابی چشم دریایی من!
بازم فقط نگاهم کرد
لبخندی زدم که با صدای نازش گفت:
- با.. ب.. با!
وای خدا جونم!
چه نازه!
گفت بابا!
انقدر هیجان زده شدم که با صدای بلند داد زدم:
- علی
علی بیا
علی!
در اتاق یه دفعه باز شدو علی با چهره ای خواب الود اومد تو اتاقو با ترس گفت:
- چی شده؟
چه اتفاقی افتاده؟
حالش خوبه؟
این چی میگه؟
چرا پرتو پلا میگه؟
وای!
بیچاره خواب بوده، از خواب پریده!
ولش کن، مهم نیست!
بذار بهش بگم ذوق کنه، ببینه چه خوش قدمم!
با ذوق دستامو به هم زدمو گفتم:
- نه بابا ؛ چیزی نشده، یه اتفاق مهم افتاد!
- چه اتفاقی؟
- وای علی اگه بدونی!
- د بگو کشتی منو!
- عسل گفت بابا!
- چـــی؟
علی با اخم بهم نگاه کردو گفت:
- به خاطر همین داد زدی منو از خواب بیدار کردی؟
نمیگی میترسم
نزدیک بود سکته کنم!
چقدر تو بی فکری آخه!
اخم کردمو گفتم:
- خب ... خب گفتم شاید دلت بخواد، بشنوی!
بی ذوق!
تقصیر منه که صدات زدم
بی احساس!
خیلی ناراحت شدم، توقع نداشتم اینجوری بگه!
خب منکه بچه نداشتم، ذوق کردم به این فسقلیی گفت " بابا "
حالا انگار کی هست!
خواب بودم!
اصلا به جهنم!

خواب به خواب بری!
همین طور سرمو پایین انداخته بودمو تو دلم بهش چیز میگفتم که دستمو گرفتو با لحن مهربونی گفت:

romangram.com | @romangraam