#اعدام_یا_انتقام
#اعدام_یا_انتقام_پارت_142


اونم درد کشيده بود

فقط چون مرد بودو مغرور به زبون نمياورد

به چشماى سرخش که معلوم بود هر لحظه ميخواد بباره ولى براى حفظ مردونگيش جلوشونو گرفته بود نگاه کردم

اونم حق داشت

ولى من چى؟

دلم چى؟

سهيل چى؟

خدايا تو بگو چکار بايد کنم!؟

خودت کمکم کن

يک ماه ميگذره

به خودم قبولوندم که بايد تا آخرش پاى کارى که کردم وايسم

ديروز مامانم زنگ زدو گفت:

- بهادر گفته اگه بهار جدا بشه و برگرده سر خونه زندگيش ميبخشمش وگرنه ديگه اسمشم نميارم

مثل اينکه سهيل به بهادر گفته اگه من برگردم از خداشه

دلشون خوشه

منم از خدامه برگردم

فکر نميکردم سهيل اينجورى با قضيه کنار بياد

به هر حال جوابم به مامانم اين بود که من شوهرمو دوست دارم

چى بگم!

عصر مثل هميشه على مشغول کاراى حساب کتاب بودو منم با عسل سر گرم بودم

صداى زنگ خونه باعث شد به على نگاه کنم

اونم شونه اشو به علامت نميدونم بالا انداختو آيفونو جواب داد

- کيه؟

- ...

- به به مهدى جان!

بفرما تو!

بر خر مگس معرکه لعنت!

باز اون موش جونده پيداش شد

چقدر بدم مياد ازش

به اتق رفتمو يه مانتو سفيد تا روى زانو پوشيدم با يه روسرى زرد سر کردم

تا از اتاق بيرون رفتم، على که داشت به طرف در واحد ميرفت وايسادو نگاهم کرد

سرشو تکون دادو گفت:

romangram.com | @romangraam