#دزد_قلبم_پارت_69
احسان نگاهی به ارغوان کرد و گفت:دختر داریم تا دختر
ارغوان پوزخندی زد و روبه پرهام گفت:اجازه هست شامو بکشم؟
پرهام سری تکون داد و ارغوان و من بلند شدیم تا میزو بچنیم بعد از انجام کارامون سه تاییشون اومدن و سر میز نشستن با ارغوان خواستیم بریم تو آشپزخونه که پرهام پرسید:کجا؟
-ما تو آشپزخونه غذا میخوریم
پرهام اخمی کرد و گفت:احتیاجی نیست همینجا بخورید
ارغوان اومد چیزی بگه که پرهام با تحکم گفت:همینجا
ناچار ما هم نشستیم سر میز وسط غذا خوردن بودیم که دیدم ارغوان با ببخشیدی از جاش بلند شد و به سمت آشپزخونه رفت و چند لحظه بعد با کاسه ی بزرگی بیرون اومد
نشست سر میز و کاسه رو نزدیک پرهام گذاشت و پرهامم بعد از دیدن کاسه لبخندی به ارغوان زد و دوباره مشغول غذا خوردن شد
بعد از تموم شدن غذا با ارغوان ظرفا رو جمع کردیم و گذاشتیم تو ماشین ظرفشویی و ارغوان مشغول ریختن قهوه شد و براشون قهوه برد
بعد اینکه کارا رو انجام دادیم با گفتن شب بخیر هرکدوم به اتاقمون رفتیم و بعد از پوشیدن لباس راحتی رفتم تو تخت و سرم به بالش نرسیده خوابم برد
نميدونم ساعت چند بود که ازشدت تشنگی بیدار شدم
romangram.com | @romangram_com