#دزد_قلبم_پارت_101


بهم نگاه کرد و دستشو آورد سمت صورتم

متعجب از اینکه میخواد چیکار کنه نگاش کردم که دستی به گونه ام کشید و وقتی دستشو برداشت خمیری بود

با لبخند گفت:فک کنم تو هم به یه دوش احتیاج داری

سرمو انداختم پایین که یهو صدای پرهام از تو سالن اومد:اینجا چه خبره؟

پرهام:

با خستگی ماشینو پارک کردم و وارد خونه شدم

وقتی درو باز کردم از دیدن خونه ای که با بادکنک و کاغذ رنگی تزئین شده بود هنگ کردم اول فکر کردم دارم اشتباه میبینم اما بعد از باز و بسته کردن چشمام فهمیدم اشتباه نیست

بلند پرسیدم:اینجا چه خبره؟؟

یهو هومن و شکوفه از آشپزخونه اومدن بیرون و جفتشون ترسیده نگام کردن

رو به هومن گفتم:چی شده؟ اینجا چرا این شکلی شده؟

و با دست به سالن نسبتا شلوغ اشاره کردم


romangram.com | @romangram_com