#دختر_مغرور
#دختر_مغرور_پارت_89
-.................
الهه: سلام مینو خانم
تا اسم مینو رو شنیدم قهوه ای که داشتم میخوردم پرید تو گلوم و به سرفه افتادم ....
بهزاد سریع نشست کنارم و شروع کرد به زدن پشتم انقدر محکم میزد که به زور گفتم: وای
بسه بسه چقدر محکم میزنی
خندید و گفت: فعلا گوش بده ببین درباره چی حرف میزنن آبجی کوچیکه
چشم غره رفتم و گوشامو تیز کردم ببینم چی میگن
الهه: بله حتما .قدمتون روی چشم
مینو
خانم:...................................
الهه: نه خداحافظ
سریع از روی مبل بلند شدمو گفتم: چی میگفت میخوان بیان خواستگاری
الهه خونسرد روی مبل نشست و گفت: بـــــــــــــــــــــــله
- واقـــــــــــــــــــعا
الهه: اوهوم .....
یه دفعه جو گرفتش با هیجان گفت: وای چقدر خوبه النا رو از ما خواستگاری کنن نه بهزاد
بهزاد روزنامه ی دستشو آورد پایین و یه نگاه به الهه کرد و گفت: اره خـــــــــــــــیلی خوبه
الهه: ایش چه بی ذوقی
romangram.com | @romangraam