#دختر_مغرور
#دختر_مغرور_پارت_84


-ارسلان کیه؟

الهه لبخند تلخی زد و گفت: برادرمون .......کارگر بود

دستشو رو صورتش گذاشت وزد زیر گریه

گریم گرفته بود با صدای لرزون گفتم : ا..الان کــــُ ...کجان

الهه: بالاخره تونستیم یه پراید دست دوم بگیریم من ۱۵ سالم بود و ارسلان۱۹ سالش بابا

میخواست تو رو از خانواده معتمد بگیره ...مامان بیقراری میکرد میخواست دخترشو ببینه





اوایل فروردین بود ...که بابا گفت میخواد مارو ببره شمال ....همه خوشحال شدیم ..تا حالا

شمال نرفته بودیم ..تو جاده چالوس بودیم که بابا حواسش پرت شد و تصادف کردیم....

با صدای لرزون ادامه داد: یه تصادفه وحشتناک ..من تو اون تصادف پدر مادرمو با برادرم

از دست دادم .....

با گریه گفتم: خواهش میکنم دیگه ادامه نده خواهش میکنم ...

سرمو برگردوندم ثنا و نیکا رو دیدم بیدار شده بودن و یواش یواش داشتن گریه میکردند...

چشمامو بستم دستمو بردم رو سرم با یک باند سفیدبسته بودن

الهه : من برم خواهری بهت سر میزنم

آروم چشمامو باز کردمو بهش خیره شدم خم شد و سرمو بوسید ...

و از اتاق رفت بیرون

نیکا : چه سرنوشتی النا ....چشم های اشکی و خستمو دید و گفت: نمیخوای بخوابی ؟هر

وقت به هوش اومد بیدارت میکنم

romangram.com | @romangraam