#دل_من_دل_تو_پارت_75
اما رفت ای خدا آخه من شانس دارم تو زندگی؟! اینقدری که من بدشانسم بدشانس اینطوری نیست اومدم حرف بزنم که سایه با اشکی که تو چشماش حلقه زده بود و صدای لرزون گفت:
-حرف نزن آرامش! حرف نزن! تو که میدونستی من عرفانو دوست دارم... چرا؟! خواستی اونم از من بگیری؟! اون از رفتاری که با خواهرم داشتی اینم از اینکه عرفانو از راه به در کنی؟! من دلم به عرفان خوش بود .
چشمام گرد شد! من؟! من اصلا هیچ حسی به یه پسر نداشتم تا حالا که بخوام از راه بدروشون کنم! رفتاری که با خواهرش داشتم؟! مگه من باهاش بد حرف میزدم؟! چی میگفت؟ تا خواستم حرفی بزنم داد زد:
-اصلا میدونی چیه مسبب تموم بدبختیای ما تویی! حضور شوم تو باعث شد که ساحل بمیره! حضور شوم تو باعث شد عرفان اینجوری بشه! ازت بدم میاد آرامش! تویی که رفیقم بودی نباید اینکارو بام میکردی!
دیگه داشتم از حرفاش عصبی میشدم... شدم همون آرامشی که نباید میشدم! اخمام توی هم جمع شدن داشتم سعی میکردم خودم رو کنترل کنم تا سرش داد نزنم ادامه داد:
-تو یه دروغگویی که همش تا یه پسر بهت نگاه می کرد الکی رو خودت تعصب نشون میدادی! تو هیچ فرقی با بقیه نداری! دوست ندارم تو این خونه باشی! اگه حضور مزاحمت نبود این طوری نمیشد!
-خـــفه شو سایه! خفه شو!
با داد من کپ کرد! اشک از چشماش میریخت رفت! درو رو هم محکم بست! هه! اینم از رفیق شفیقت آرامش! خاک توی سرت بریزم من که به سایه اینقدر اعتماد داشتی.رفیق پنج سالم رو ببین... خوبه پنج ساله که من رو میشناسه اما... من مزاحمم؟! باشه. موردی نداره! چون از شدت عصبانیت گرسنم شده بود یه لقمه غذا خوردم و همه چیو جمع کردم عین یه گلوله ی آتشین بودم! کولم رو برداشتم و تموم وسایلم رو انداختم توش.من از اینجا میرم.. واسه ی همیشه هم میرم! الان هم اشک نمیریختم و فقط اخم کرده بودم! رفیقی که لیاقت رفاقت رو ندونه ارزش اشک ریختن رو نداره! پوزخندی روی لبم نمایان بود! وسایلم رو که جمع کردم نگاهی به کل خونه انداختم همه چی رو به راه بود اما اخمام غلیظ تر از همیشه توی هم کشیده شده بود سرفه ای کردم و کتونیه مشکیم رو پام کردم و از خونه زد بیرون اصلا واسم مهم نبود که این موقع شب کجا میخوام برم! فقط دلم میخواست برم به خاطر غرورمم که شده میرم! در خونه رو کلید کردم و از پلها پایین رفتم خانم فتاحی رو میشناختم زن خوب و مهربونی بود تو مراسمای ساحل خیلی کمکمون می کرد کلید رو باید بدم بهش... زنگ در خونش رو زدم و با لبخند در رو به روم باز کرد:
-به به به به ببین کی اینجاست سلام عزیزم چه عجب این ورا...؟
-سلام خانم فتاحی معذرت میخوام مزاحم شدم.. میخواستم بگم من دارم میرم بیرون نمیتونم این کلید رو بدم به دست سایه لطف میکنین این رو بعدا بهش بدین؟!
قیافش ناراحت شد:
-کجا داری میری عزیزم؟ واسه ی چی ؟ موردی اذیتت کرده؟!
-نه خانم فتاحی خودم میخوام برم یه مدت،ممنون میشم الان هم باید برم دیگه خدانگهدارتون!
-باشه به روی چشم عزیزم خدانگهدارت...
سری واسش تکون دادم و پلها رو با حالت دو میرفتم... در ورودی رو باز کردم پرنده پر نمیزد!! گوشهای خیابون ماشین پارک شده بود تاحالا ساعت نه شب بیرون از خونه نرفته بودم اما مجبور بودم! باید یه فکری هم برای جا و مکانم میکردم... اطراف خونه رو سریع با قدمای تند میگذروندم و دست کردم توی جیبم اسپره ی فلفلم توی جیبم بود! خوبه باید همراهم داشته باشمش... دیگه از اون آپارتمان دور شده بودم...! نزدیک یه پارکی بودم... حداقل برم اینجا،نیمکت زیر یه سایه بون بود و نشستم روش هوا یکم سرد بود ولی من اونقدر داغ بودم که گرم نگهم داره... من روی شعله ی عصبانیت بودم تاحالا هیچ احدی به خودش اجازه نداده بود با این همچین رفتاری داشته باشه حتی سایه! سایه... باورم نمیشد رفیق پنج ساله ی من یه شبه همچین فکری راجب من بکنه اونم من! آرامشی که تا به حال مغرور بود و واسه حفظ غرورش غرور خیلیا رو می شکست! پوزخندی روی لبم چسبید! دست به سینه به رو به روم نگاه میکردم... خیلی از این دنیا خسته بودم ولی باید تحمل میکردم... دلم یه زندگی آروم و با محبت واقعی میخواست... اما محبت واقعی از دید من وجود نداشت... نفسی عمیق کشیدم مجبور بودم تا صبح اینجا باشم و ترجیح میدادم راجب یه خونه فکر کنم... پولشو چه جوری جور کنم؟! خونه مجردیم که به دخترای بدبخت نمیدن... چه خاکی بریزم توی سرم؟! کجا اتراق کنم؟!
حدود سه ساعت گذاشته بود و کلی فکر کردم و به نتیجه ای نرسیدم! اخمام توی هم بود که گوشیم زنگ خورد... با دیدن شماره ی سایه پوزخندی زدم و گوشیم رو خاموش کردم.. اینجا خیلی امن بود چون هیچ کسی اینجا نمیومد... حرفی نزدم و همون جا به خواب رفتم...
سرفه کنان بسته رو از پارسا گرفتم! این دیگه چی بود؟! لبخندی روی لبای کمرنگش نشسته بود و گفت:
-ببین خانم سپهری این بسته رو میبری به این آدرس و تحویل میدی باشه؟ توش رو هم باز نکن شاید مشتری خوشش نیاد.
romangram.com | @romangram_com