#دل_من_دل_تو_پارت_118
-اینم راست میگی واگرنه تاحالا عاشقم شده بودی رفته بودی قاطی باقالیـا!
عاقل اندر سفینه نگاهش کردم:
-تعداد نوشابه ها تموم شد!!! چه اعتماد به نفسیم داره!
خندید و کم آورد! خیلی زود تسلیم میشد.شونه ای بالا انداختم و اهمیتی ندادم نفسی عمیق کشیدم ته دلم هم آرامش بود هم استرس... اینکه بین چه جور آدمایی قرار برم... اخمام توی هم شد و سوالی توی زهنم اومد و لبم رو گاز گرفتم:
-میشه بپرسم نقشَتون چیه واسه ورود من به خونه ی اون آدرین رادمهر؟!
لبخندی نشست کنج لبش:
-خیلی آسون! در خونش رو باز میکنی میری تو!
چینی به دماغم دادم:
-هه هه هه ! بامزه روده بر شدم وای خدا! بگیرین منو!
چپ چپ نگاهم کرد و با چشم غره ای گفت:
-میری درخواست کار میدی... بعد به شخصه خود آدرین میاد ازت یه سری سوال میپرسه... طبق شنودهایی که به مامورامون به کار گذاشته بودیـم سوالا مهمین و حواست رو باید جمع کنـی! حالا بعداً بهـت میگم!
سری تکون دادم:
-الان میخوایم بریم تمرین تیر اندازی؟! بگما زدم خودت رو کشتم من متهم نیستما!
-روتو برم، نه خیر نمیزنی من رو بکشی!
-روی من بردنی نیستی!
با اخم سرم رو چرخوندم سمت پنجره... نگاهی به بیرون انداختم یه هفته از خونه بیرون نرفته بودم! اما بازم در کنار ماریانا همه چیز خوب بود... ماریانا کسی بود که میشد بهش اعتماد کرد.. خودش کلی درد کشیده... خیلی دوست داشتم زندگیش به حالت عادی برگرده و شاد باشه... بهش تذکر دادم که جلوی وحید کوتاه نیـاد... وحید باید تقاص دردایی که به ماریانا تحمیل کرد پس میداد! موسیقی ملایم و آهنگ دوست دارم بابک جهانبخش کل ماشیـن رو پر کرده بود و باعث میشد خوابم بگیره... آهنگ قشنگی بود اما چون هیچ کسیو دوست نداشتم زیاد اهمیتی ندادم و تو فازش نرفتم... چشمام گرم شد و ناخواسته به خوابی عمیق فرو رفتم...
***
-آرامش بیدار شو دختر یک ساعته خوابیدی! پاشو!
romangram.com | @romangram_com