#دل_من_دل_تو_پارت_116


-دست روی آرامش بلند کنی خونت حلاله!

-شما دوتا کی هستین که من رو تهدید میکنین؟! برین خدا رو شکر کنین نمیزنم جفتتونو همینجا نمیکشم!

من و ماری با حالتی تمسخر همزمان گفتیم:

-سگ کی باشی؟!

تا اومد جواب بده زنگ در به صدا در اومد، میدونستم رامتینِ! از لبخندم ماری دستگیرش شد چی کار کنه الکی جیغ جیغ کرد:

-ولمون کن عوضی! پسره ی آشغال برو من و بچم رو تنها بزار!

نزدیک بود خندم بگیره اما خندم رو قورت دادم! وحید چشماش داشت میوفتاد کف زمین بس تعجب کرده بود! من جیغ زدم:

-کمـــک! مرتیکه ی آشغال! دست به ماری بزنی کشتمت!

صدای زنگ در و فریادای رامتیـن یکی شد! وحید خواست ماری رو بگیره بزنه که در توسط رامتین شکسته شد! خب وحید آقا خودت خودتو پرت کردی تو دام! رامتین خیز برداشت سمت وحیـد تا می خورد میزدتش! خوبه ماری ورزش کاره رامتین داره میزنتش! من و ماری اینقدر خندیدیم که حد نداشت یهو رامتین با چشمای گرد یقه ی وحید و نگه داشت و گفت:

-نگین که سرکاری بود!

پوزخندی زدم و ماری گفت:

-نه! واسه ی اینکه حال این آقا جا بیاد بود،ببیـن آقای مهدوی،گورتو گم میکنی؟یا به جرم مزاحمت شکایت کنم؟!

وحید خودش رو از دستای رامتین نجات داد و داد زد:

-با پسرم از اینجا میرم!

-اما اون پسره منم هسـت!

-اما حضانتش با منه! میخوای یادت ببیارم کی توی دادگاه باخت؟! یادت بیارم کی طلاقت داد؟! بگم؟! بازم بگم؟!

لبم رو گاز گرفتم... تو چشمای ماری اشک غوطه ور شد... آروم رو به نوید گفتم:

-فقط خفه شو... بزار یه مدت نوید اینجا بمونه بعد بهت برش میگردونه... حالام از اینجا برو...

romangram.com | @romangram_com