#دل_من_دل_تو_پارت_106
-کی میاریش پیش من؟!
-فردا...
-باشه...
-بعد چند روز خودمم یه چند روزی میام و موندن رو تحمل میکنم تا نوید خوب شه.. .خب من دیگه میرم برو به مهمونت برس...
-اوکی به سلامت...
دیگه صدایی نیومد تا بسته شدن در! نفسی عمیق کشیدم... در رو باز کردم و رفتم بیرون.. ماری انگشت اشارش رو به دندون گرفته بود... گفت:
-آرامش دم این پا قدمت جلز ولز!
چشمام گرد شد:
-الان خوشحالی؟!
-عین خر! تو این مدت پچم میاد پیشه من... ولی.. مشکلم یه چیزیه...
یه تای ابروم پرید بالا...:
-حضور وحید برام سخته... این که اون هم باشه خیلی بده... چون نمیخوام دوباره دیوانه شم سر به بیابون بزارم...
نفسی عمیق کشیدم:
-انگار هرجا میرم شو..
نذاشت حرفم رو کامل کنم:
-آخرین بارت باشه عزیزم زندگیه من چه ربطی به اومدن تو داره؟! فقط فکر کنم باید توی خونه تمرین کنیـم...
-اینجا؟! چه جوری آخه؟!
لبخندی نشست روی لبش و من رو کشوند سمت یه دری که کنار در ورودی و خروجی بود درش رو باز کرد و با دیدن یه اتاق خیلی خیلی بزرگ و وسایل ورزشی چشمام گرد شد:
romangram.com | @romangram_com