#در_چشم_من_طلوع_کن_پارت_147
جای نگرانی نیست.
همه نفسهای حبس شده شان را آزاد كردند و خدا را شكر گفتند و منتظر خروج غزاله از ریكاوری شدند.
دقایقی بعد هادی كه متوجه بیتابی و بی قراری بیش از حد كان شده بود، غزل را به گوشه ای كشید و گفت:
- تو خبرش كردی؟
غزل سر تكان داد و هادی چند بار دست در هوا چرخاند و گفت:
- یه جوریه!
- چه جوریه؟
- انگار بیشتر از ماها نگرانه.
غزل نگاه معناداری به هادی انداخت و سكوت كرد.
هادی كنجكاو و متعجب پرسید:
- چرا اینجوری نگام می كنی، چیزی می خوای بگی؟
- قول میدی وقتی حقیقت رو شنیدی سر و صدا راه نیندازی؟
- داری كلافه ام می كنی. حرف بزن ببینم جریان چیه؟
- داماد آینده است.
- نه بابا! خواستگاری كرده؟
- كار از خواستگاری و این حرفها گذشته.
- بیست سوالیه!؟ مسخره! درست حرف بزن ببینم چی میگی.
غزل در چند جمله مفید و مختصر هادی را در جریان عقد آن دو گذاشت.
دهان هادی از تعجب بازماند و لحظاتی بعد گویی رگ غیرتش جوش آورده بود، گفت:
- فكر كرده چون افسره، هركاری دلش خواست می تو بكنه، الان میرم....
غزل گوشه پیراهن او را كشید و او را دعوت به سكوت كرد :
- اصلا تو چكاره ای. خودشون می دونن. زن و شوهر هستن. تو رو سننه.
- من و سننه! فكر كرده سرخود هر كار دلش خواست می تونه بكنه.
- دیگه داری شورش رو در میاری هادی.... آخه توی اون وضعیت، توی یه كشور غریب، احتیاج به اجازه ی تو داشت؟
حالا بجای اینكه از خدات باشه كه یه همچشن دامادی نصیبمون شده، یه چیزی هم طلبكار شدی؟
- معلومه كه طلب كارم .... بی انصافا یه كدومشون لب وا نكردن.
- تقصیر من و ایرج بود.
اگه پای منصور رو به اینجا باز نمی كردیم، اونها الان سر خونه و زندگیشون بودن.
هادی از همانجا نگاهی به قد و بالای بلند كیان كه در انتهای سالن ایستاده بود، انداخت و گفت :
- این واقعا غزاله رو می خواد؟
- مطمئن باش ...
- كاش به من گفته بودی .... اونوقت همچین با منصور رفتار می كردم كه تا عمر داره پاشو كرمون نذاره.
- خیلی خب حالا....
مشغول گفتگو بودند كه كیان شتابان نزدیك شد و گفت :
- منصور به تله افتاد قصد داشته بره تهران.
لبـ ـهای هادی و غزل به لبخندی گشوده شد و كیان افزود :
- باید برم فرودگاه ... بی خبرم نذارید.
عزم رفتن كرد كه هادی خواست تا او را همراهی كند.
دقایقی بعد اتومبیل كیان به قصد فرودگاه در حال حركت بود و هادی بی قرار هم صحتبی با دامادی كه انتظارش را نداشت، گفت :
romangram.com | @romangram_com