#در_چشم_من_طلوع_کن_پارت_124

- پس حدسم درست بوده! تو هیچ وقت به من علاقه ای نداشتی.

غزاله برای شلیك تیر خلاص تمام سعی خود را به كار برد:

- فقط برای اطمینان خاطر می خواستم صیغه رو فسخ كنم. البته فكر نكنم هیچ ضرورتی هم داشته باشه. در ضمن، من زیاد به اون عقد مسخره پا در هوا اعتقاد ندارم...... فقط لطف كن و دیگه اینجا زنگ نزن.

ارتباط كه قطع شد كیان ناباورانه و مبهوت به گوشی تلفن خیره ماند.

كلام تلخ و گزنده غزاله چنان او را برآشفته و عصبی كرد كه بدون توجه به اعمالش دستگاه تلفن را با شدت به دیوار مقابلش كوبید.

تلفن چند تكه شد و تكه های آن میان اتاق پخش شد.

عالیه سراسیمه به اتاق كیان دوید و دل نگران پرسید:

- چی شد مادر؟

اما نگاهش روی ریخت و پاش كف اتاق خیره ماند. با ملامت جلو رفت و لبه تخـ ـت نشست.

- شاید این دختره ارزش این همه دیوونه بازی رو نداره.

كیان سرد و غم زده سرش را به میله تخـ ـت تكیه داد و گفت:

- به قول قدیمی ها عشق پیری گر بجنبد سر به رسوایی زند.

- خودت رو جمع كن. همچین حرف می زنه كه انگار صد سالشه... حالا چی گفت كه یه مرتبه به هم ریختی و پدر این تلفن بیچاره رو در آوردی.

- همون حرفهای قبلی.

- نگفت كجا بوده؟ كی برگشته؟ یا چطوری نجات پیدا كرده؟

- نپرسیدم.

- دِ وقتی میگم بچه ای، نگو چرا... باید می پرسیدی و لحظه به لحظه از او دلجویی می كردی. شاید خیلی سختی كشیده، حتم دارم انتظار نداشته توی یه مملكت غریب، تنها و بی دفاع رهاش كنی و برگردی.... مسلما ازت گله داره... این طوری نمیشه... باید یه دسته گل بگیری و با هم بریم منزلش.... هم با خانواده اش آشنا می شیم و هم از اوضاع و احوالی كه بهش گذشته مطلع میشیم.... این طوری هم فاله و هم تماشا.

- فكر نكنم كار درستی باشه. دیدی پای تلفن چی گفت، خانواده اش از رابطه ما چیزی نمی دونن.

عالیه كفری بود.

- از دست تو دلم می خواد سرم رو بكوبم به دیوار... بچه تو چقدر خنگی. نمی دونم با این هوشت چطور پرونده های به اون مشكلی رو حل می كنی.

- به جون خودم حل كردن پرونده ها و دستگیری مجرمین خیلی راحت تر از پی بردن به درون شما زنهاست... منكه از این كارها سر در نمیارم.

- ببین پسرم! غزاله در ماجرای گروگان گیری، فداكاری بزرگی كرده. در ضمن حكم برائتش هم صادر شده، اما تو كه خودش رو ندیدی تا حضورا تشكر و قدردانی كنی.... حالا برای اینكه توی یه كشور غریب رهاش كردی، یه عذرخواهی یه تبریك برای بازگشت و تبرئه شدنش بدهكاری.

- انگار راست میگی! فكر كنم باید شما رو به جای دستیارم استخدام كنم.

- بلند شو پدرسوخته.... بلند شو ادا درنیار. در ضمن خودتون زحمت جمع و جور كردن اتاقتون رو بكشید.

- نوكرتم.

- من نوكر پر دردسر نمی خوام.

فصل 26

صدای بسته شدن در حیاط او را از حال و هوای خود بیرون كشید. در حالیكه اشك را از صورت خود پاك می كرد، زیر پتو خزید.

غزل با دیدن چراغهای خاموش، پاورچین وارد ساختمان شد.

رختخواب غزاله میان هال پهن بود، اما اثری از خودش نبود. به اتاق خودش رفت و او را در تخـ ـت خود دید. آهسته صدا زد.

- خوابی غزی؟

غزاله تكانی به خود داد و از این پهلو به آن پهلو شد. غزل كلید برق را زد. مشغول تعویض لباس شد، گفت:

- كاش تو هم می اومدی.... طفلی خیلی حال گرفته بود.

و مانتوی خود را آویزان كرد و دوباره رو به غزاله گفت:

- اگه بدونی چه سفارشی می كرد. یكریز می گفت مراقبش باشید چنین نشه چنان نشه، فلان نشه، بهمان نشه.

غزاله نتوانست خویشتن داری كند، برآشفته و گر گرفته سر از زیر پتو بیرون آورد و گفت:

- غلط كرد مرتیكه عوضی.... فكر می كنه كیه.

غزل هاج و واج به غزاله خیره ماند. اما چشمهای متورم و سرخ خواهر او را به خود آورد، از این رو با دلسوزی پرسید:

- گریه می كردی؟


romangram.com | @romangram_com