#بوسه_بر_زندگی_لعنتی__پارت_70
الیاس کلافه دستی به موهاش کشید و منم از ترس که منشاء ش رو نمیدونستم. دستم رو روی سینه ام گذاشتم.
ایلیا روی کاناپه نشست - چی میخورید ؟
من که اشتهام کور شده بود. ولی برای مامان و الیاس گفتم - کباب خوبه !
ایلیا به الیاس نگاه کرد. که تنها سرش رو تکون داد.
زنگ زد و سفارش داد.
بعد از صرف شام،مامان و الیاس قصد رفتن کردن .
خم شدم و گونه اش رو بوسیدم - مواظب خودت باش!
لبخندی زد - ممنون دخترم ، شب خوبی بود.
الیاس رو بغل کردم و گفتم - خداحافظ
الیاس خنده رو خداحافظی کرد و ولیچر مامان رو هول داد و از خونه خارج شد .
خسته به سمت سالن رفتم و داد زدم - ایلیا بیا اینارو بشور
متعجب بهم نگاه کرد و منم با اخمی به ظرف و لیوان های روی میز رو به روی کاناپه اشاره کردم.
تای ابروشو بالا داد - عمرا !
تن صدامو کمی بالا دادم - کل وظایف این خونه که روی دوش من نیست آقا !
پوزخندی زد - کل کارای خونه مخصوص زنه!
romangram.com | @romangram_com