#برایت_میمیرم_پارت_99
به جای اینکه به من بگه مشکلی هست و سعی کنه با همیدگه اون مشکل رو حل کنیم ، از دست من فرار کرد . برای
همین منم دوست ندارم با ادمایی رابطه برقرار کنم که نمیخوان یه کم تلاش کنن که چیزی که وجود داره رو حفظ
کن ، به جای اینکه اون رو از بین ببرن . ادم با یه ماشین این کارو میکنه ، درسته ؟ پس منم میخوام با کسی باشم که
به اندازه ی ماشینش به من اهمیت بده . تو شکست خوردی"
ساکت بود . انتظار داشتم شروع کنه به بحث کردن ، و همه چیز رو از دیدگاه خودش توضیح بده ، اما این کارو نکرد
.
بالاخره گفت " پس مشکل اعتماده . خوبه . این یعنی قراره زیاد منو ببینی . اگه پیشت نباشم ، نمیتونم اطمینانت رو
بدست بیارم . پس از حالا به بعد ، ما باهمیم ، فهمیدی ؟ "
پلک زدم . اصلا فکرش رو نمیکردم که عدم اعتماد رو جوری تفسیر کنه که من باید باهاش رابطه داشته باشم تا اون
دوباره بتونه اعتماد من رو بدست بیاره . دارم بهتون میگم ، این یارو شیطانه .
با تمام محبتی که میتونستم بهش گفتم " مغز نداری که . وقتی میگم اعتماد ندارم ، یعنی نمیخوام باهات باشم "
غرغر کرد " اره ، درسته . برا همینه که هر وقت همدیگه رو لمس میکنیم ، شروع میکنیم به پاره کردن لباسای
همدیگه "
" اون فقط عدم تعادل شیمیاییه . نه بیشتر . یه مولتی ویتامین خوب همه چیز رو درست میکنه "
" موقع شام درباره اش حرف میزنیم . کجا میخوای غذا بخوری ؟ "
romangram.com | @romangram_com