#برایت_میمیرم_پارت_76
دیشب دلم برای نیکول سوخته بود . امروز مغزم بیشتر کار میکرد و فهمیدم اون حتی مردشم برام دردسر درست
میکرد .
قهوه درست کردم و دو تیکه از نان گندم سفید رو گذاشتم تو تستر ، و یه دونه موز هم پوست کندم . یه ساندویچ
کره ی بادوم زمینی ، عسل و موز _ بعدش خیلی احساس بهتری داشتم .
بعضی وقتا که تو بدن های عالی سرم خیلی شلوغه ، فقط برای ناهار یه سیب یا یه همچین چیزی رو بیشتر نمیخورم ،
ولی اگه وقت داشته باشم ، دوست دارم غذا بخورم .
وقتی که احساس کردم دیگه قرار نیست از گشنگی پس بیوفتم ، از روی پله های دم خونه روزنامه ی صبح امروز رو
برداشتم و با یه لیوان قهوه ی دیگه ، غرق خوندن روزنامه شدم که درباره ی قتل نیکول نوشته بود . تیترش رو در
قسمت پایین صفحه ی اول روزنامه زده بودن ، با یه عکس از من و وایات ، اون موقعی که داشت به زور من رو سوار
ماشینش میکرد . اون بزرگ و ترسناک به نظر میومد ، و من با اون تاپ صورتیم عالی به نظر میومدم .
داشتم درباره ی بدن خودم فکر میکردم که دیدم زیر عکس نوشته " ستوان بلادزورث ، شاهد بلر مالوری را در
خروج از صحنه ی جرم همراهی میکند "
" همراهی " چه غلطا ! " کشیدن " واژه ی بهتریه . و چرا باید تو صفحه ی اول روزنامه ، زیر یه عکس به این بزرگی
اسم من رو بیارن ، هاه ؟ حالا نمیشد اخرای اون خبر اسم من رو میاورد ؟ کل مقاله رو خوندم ، و هیچ جا ندیدم که
وایات از شاهدین ) به طور جمع ( اسم برده باشه . تنها اشاره ای که به شاهد شده بود ، مفرد بود _ خود بنده .
romangram.com | @romangram_com