#برایت_میمیرم_پارت_67


دوربین داشته باشه ، حالا دوباره به من بگو فرصت دوباره باهم بودنمون تموم شده و این که تو منو نمیخوای "

داشت من رو به مبارزه دعوت میکرد ، و میخواست تحریکم کنه همینجوری هل هلکی یه چیزی بگم و یه دلیلی

بهش بدم که اونم عکس العملی مثل بوسیدن من نشون بده .

پارکینگ انقدر روشن بود که درخشش چشم هاش رو ببینم که منتظر جوابم بود . دلم میخواست جوابش رو بدم ،

ولی این جوری یعنی بازی اون رو دنبال کردم و انقدرم خسته بودم که نمیتونستم شکستش بدم .

برا همین تو صورتش خمیازه کشیدم و گفتم " نمیشه بزاریمش برای بعد ؟ انقدر خستم که نمیتونم روبه رو هم ببینم

"

خندید ، برگشت و کمربندش رو بست " ترسو "

اوکی ، مثل اینکه گول نخورد . و موضوع این بود که اصرار نکرد . منم بهش نشون دادم . تکیه دادم به عقب ، چشم

هام رو بستم و با وجود اون همه کافئین که امشب خورده بودم ، قبل از اینکه از پارکینگ خارج شیم ، خوابم برده بود

. یه جورایی یه موهبت بود برام . بابام من رو بلر سریع خواب صدا میکرد . اصلا از اون ادمایی نبودم که تو رخت

خواب هی غلت بخورم تا خوابم ببره ، ولی خوب با وجود این همه استرس و قهوه ، فکر میکردم امشب از اون شبا

است که نتونم بخوابم . نیازی به نگرانی نیست . سرم رو نذاشته خوابم برد .

وقتی در سمت من رو باز کرد و خم شد که کمربندم رو باز کنه ، از خواب بیدار شدم . با خوابالودگی بهش پلک زدم

و سعی کردم تمرکز کنم .

romangram.com | @romangram_com