#برایت_میمیرم_پارت_48

بهش نگاه کردم " پس مظنون هستم " بعد دستم رو دراز کردم تا تلفن رو بردارم " دارم با وکیلم تماس میگیرم "

قبل از این که بتونم تماس بگیرم ، دستش رو به روی دستم گذاشت و باز هم با خشم گفت " تو مظنون نیستی " .

حالا دیگه خیلی نزدیک من وایستاده بود ، وقتی داشت حرف میزد به سمتم خم شده بود و چشم های سبزش با

خشم به من خیره شده بود .

دستم رو از زیر دستش کشیدم بیرون و گفتم " پس هر جایی خارج از شهر که دلم بخواد میتونم برم " و دست به

سینه وایستادم

فصل 4

و این جوری شد که نصف شبی با توقیف ستوان خشمگین پلیس ، سر از پاسگاه پلیس دراوردم. منو کشید تو

دفترش ، تلپی انداختم رو یه صندلی و داد زد " حالا ، همین جا بمون " و خودش رفت بیرون .

خودمم داشت از عصبانیت میترکیدم . تا خود ایستگاه پلیس مخش رو خوردم که چرا این جوری میکنی _ البته بدون

اینکه بخوام تهدیدش کنم ، یا فحشی چیزی بدما ، چون میدونستم انقدر عصبانی هست که بده بازداشتم کنن _ و

الان دیگه تو حرف زدن کم اورده بودم و نمیخواستمم این کارو کنم ، و برا همین به جز عصبانیت ، احساس ناامیدی

هم میکردم . تا در رو پشت سرش بست از جام پاشدم ، و فقط برا اینکه نشونش بدم چی به چیه ، رفتم پشت میز

خودش ، رو صندلیش نشستم . هاه !

میدونم. کارم بچه گانست . ولی خوب میدونستم که بچه گانه یا غیر بچه گانه ، این جوری حالشو میگیرم . تازه کلیم


romangram.com | @romangram_com