#برایت_میمیرم_پارت_119
وقتی سرش رو بلند کرد ، اروم زبونش رو به روی لب پایینیش کشید . یه جوری شدم و تقریبا نزدیک بود که بهش
بگم من رو با خودش به خونه ببره ، اما در اخرین لحظه مغزم دوباره به کار افتاد . یه کم خودش رو عقب کشید تا
بتونم سوار ماشین شم .
اخرین لحظه یهو یادم افتاد " اوه ، باید ادرس خونه ی مامان و بابام رو بهت بدم "
" میدونم کجا زندگی میکنن "
" چطور _ اوه ، بله ، فراموش کردم . تو یه پلیسی . چک کردی "
" اره . وقتی که جمعه نتونستم پیدات کنم "
به قول سیانا چشم هام رو درشت کردم ، وقتی این کارو میکردیم که مامان میدونست ما خرابکاری کردیم و سعی
میکرد که به کارمون اعتراف کنیم " فکر کنم این یه مزیت غیر منصفانه است . هی از پلیس بودنت استفاده میکنی .
باید دست از این کارت برداری "
" نمیشه . این کارمونه " . و با خنده برگشت به سمت ماشینش .
" صبر کن ! الان میخوای بری خونه ام و وسایلم رو بیاری ، یا میری سر کارو بعدا میاریشون ؟ "
" الان میارمشون . نمیدونم کارم چقدر طول میکشه "
" باشه ، بعدا میبینمت " کیفم رو به روی صندلی کنار راننده انداختم ، اما کیفه خورد به کنسول و دوباره افتاد رو
صندلی راننده . خم شدم تا کیف رو بردارم و دوباره بزارمش کنارم ، که یه صدای بلند تو خیابون طنین انداخت . با
romangram.com | @romangram_com