#برایت_میمیرم_پارت_116
برداری "
بالاخره قرار بود ماشینم رو پس بگیرم ! این قسمت برنامه خوب بود . اما اونقدر از پرواز کردن خوشم نمیاد . بعضی
وقتا سوار هواپیما میشم ، ولی بیشتر رانندگی رو ترجیح میدم . گفتم " از پرواز کردن خوشم نمیاد " .
راست ایستاد و به من نگاه کرد " نگو که میترسی "
" نه اینکه بترسم ، یعنی هی اون بالا نفس نفس نمیزنم ، اما ازش خوشم نمیاد . یه بار برای یه مسابقه داشتیم به
سمت غرب میرفتیم ، و خوردیم به یکی از این تلاطم ها و هواپیما یهو رفت پایین ، جوری که فکر کردم دیگه خلبان
نمیتونه ما رو بکشه بالا . از اون موقع به بعد حس خیلی خوبی ندارم "
یه دقیقه ای به من نگاه کرد ، بعد گفت " باشه ، با ماشین میریم . با من به فرودگاه بیا که بتونم ماشینی که باهاش
اومدم رو اونجا تحویل بدم "
اوه. برای یه لحظه فکر کردم که میخواد من رو به زور سوار هواپیما کنه . این چند روز کلی دروغ بهش گفتم .چرا
حقیقت رو باور کرد ؟ انگار یکی از ردیاب های دروغ سنج بلر داشت_ که مامانم هم یکی ازشون داشت_ و میفهمید
که کی دارم راستشو میگم .
با ماشین خودم دنبالش تا فرودگاه رفتم ، که اونجا ماشین کرایه ایش رو تحویل داد .
از اینکه کنارم نشست ، متعجب شدم . حتی نگفت که خودش میخواد رانندگی کنه . فقط یه مردی مثل اون بود که
میتونست اجازه بده یه زن یه پیکاپ رو برونه ، یا اینکه میخواست چاپلوسی کنه . به هر حال ، کارش جواب داد . در
romangram.com | @romangram_com