#برایت_میمیرم_پارت_102
کار میکنن ، نه تو . دوم اینکه ، من هیچی جز اینکه یه مرد با نیکول بود ندیدم ، و اینکه تو یه سدان مشکی رنگ
اونجا رو ترک کرد . همین . دیگه هیچی نمیدونم "
گفت " تو فعلا این طور فکر میکنی " تا نی رو گذاشتم تو دهنم ، دوباره اون رو ازم گرفت " بعضی مواقع ، یه سری
جزئیات بعدا به ذهن ادم میرسه . برای مثال ، چراغ های جلوی ماشین . یا چراغ های عقبش . اونا رو دیدی ؟ "
با اطمینان گفتم " چراغ جلوش رو ندیدم " مثل اینکه سوال پرسیدنش کار کرد " چراغ عقبش ... همم . شاید "
چشم هام رو بستم و دوباره اون صحنه ها رو تو ذهنم مرور کردم . به طرز شگفت اوری خیلی واضح و با جزئیات
میتونستم ببینمشون . تو ذهنم دیدم که یه ماشین تیره رنگ از در بیرون رفت ، و با شگفتی متوجه شدم که ضربان
قلبم بالا رفت . " خیابان درست جلو چشممه ، برا همین بقیه چیزها رو از گوشه ی چشمم دیدم . چراغ ها ی عقب ،
کشیده ان . از اون گردهاش نیست . دراز و کشیده ان "
چشم هام باز شد " فکر کنم بعضی از مدل های کادیلاک یه همچین چراغ های عقبی دارن "
گفت " بعضی ماشین های دیگه هم همینطورن " . داشت اون چیزی که گفتم رو یاد داشت میکرد . اونم تو یه
دفترچه ی کوچولو که ظاهرا از تو جیبش دراورده بود . برای اینکه کاغذاش خم شده بود .
با بداخلاقی گفتم " میتونستی این رو از پشت تلفن ازم بپرسی "
با همون لحن جوابمو داد "اره ، اگه گوشیت رو برمیداشتی "
" تو گوشی رو روم قطع کردی "
romangram.com | @romangram_com