#ارباب_دو_چهره_من_پارت_38
راوی
دوهفته بعد
همه چی قاطی پاتی شده بود دیگه هیچی درست سر جاش نبود اقای تهرانی در به در دنبال پسرش بود ،ولی هیچ نشانی از مسیح نبود؛انا و ارمان برگشتن و کله امید انا دیدن مسیح بود،انا و مسیح یک عشقی ناپدار شدن ولی هرچه میگذشت زندگیشون عجیب تر میشد ،هدر روز امروز فردا میکردن که یک ملاقات به انا و مسیح بدن ولی انا نمیدونه چه اتفاقی برای عشقش ارباب دوچهرش افتاده.
انا
واقعا اعصابم داشت خورد میشد هی امروز فردا میکردن رابطم با ارمان خوب شده بود ولی نمیتونستم بخاطر دروغای که بهم داده ببخشمش،ارمان کم پیش میاد خونه باشه یا شرکت یا سفرای کاری ،رادوین دو روز قبل اینکه ما بیایم ایران اومده بود ایران و باهم در ارتباط بودم ،تلف رو برداشتم و شمارشو گرفتم،یک بوق دو بوق برداشت سلام خانوم کوچولو. _سلام رادوین، خوبی؟. _نه کجا خوبم یک هفته دیگه الین میخواد ازدواج کنیم باید هممون برگردیم امریکا،بعد ازدواجمون الین قبول کرد بیاد ایران و گفت دوست دارع تو پیشش باشی. ذوق زده گفتم:وایییی رادوین خیلیییییی مبارک. _مرسی ابجی جون پس یه لباس شیک انتخاب کن که اونجا بترکونی. _باش داداش.فعلا. _ فعلا کوچولو مواظب خودت باش.
تلف رو قطع کردم واقعا برای رادوین خوشحال بودم ولی یاد مسیح افتادم که ازش فرار میکردم .
ارمان
دلم برای ان تنگ شده بود دو روز ندیدمش از وقتی اومدیم ایران سر من خیلی شلوغ شده کم میرسیدم بهش سر بزنم.
میکائیل:ارمان چرا بهش نمیگی دوستش داری؟ _اون عاشق یه پسر دیگش مسیح تهراتی؟ _همون سرهنگ معروفه که زندانه؟فراموشی گرفته بود؟. _اره خودشه،مطمئنم مسیح هم انا رو دوست داره وگرنه انا یک طرفه دنبالش نمیرفت. _شاید. بیخیال،درباره طرح اصلی چکار کنیم؟این افضلی خیلی روش گیر داده. _درستش میکنیم،ولی فرصت باید داشته باشم.
romangram.com | @romangram_com