#آغوش_تو_پارت_94

سر ب زیریش عذابم میداد...

چونه اشو با دست گرفتم ... تکه ای از.مو رو.از توی صورتش کنار زدم

سر خم کردم و.پیشونیش رو ب*و*س* یدم...

ب دلم نشست... ب دلش نشست. اینو از لرزش تنش حس کردم

-سلام...

خندم گرفت

با عشق نگاش کردم

-علیک سلام خانوم خودم

لب گزید

دستشو برد سمت مانتوش،ولی مانع شدم

-محرمتم.. از چی می ترسی ؟!

-من نمی دونستم الان میاین

-برگردم!؟

-ن منظورم...

بقیه ی حرفش رو خورد...

دوست نداشتم معذب ببینمش

مانتو رو برداشتم و گرفتم سمتش

-بپوش، این ک جلوم معذبی عذابم میده



مانتو و روسریش رو ک.پوشید دوباره سرتاپاشو برانداز کردم

-فکر نمی کردم تا این اندازه خوشکل باشی

دستش رو ک برد سمت چادر، برش

داشتم

-دیگه اینو شرمنده.. دوست ندارم تو خونه ی خودت چادر بپوشی

-آقا عباس

-امیرش رو نمیگی فدای سرت ولی اون آقا رو هم فاکتور بگیر...

با گوشه ی روسریش بازی میکرد

-چرا وایسادی؟! بشین

نشست روی ت*خ*ت*

-داشتم موهامو برس میزدم... نفهمیدم شما اومدین



-منم نمی دونستم تو اومدی، عزیز گفت مهمون دارم ولی نگفت چ عزیزی مهمونمه

دوباره صورتش از خجالت گل انداخت

خندم گرفت...

سرمو بهش نزدیک کردم

-خجالت ک میکشی خوردنی میشی

جفت دستاشو گرفت جلوی صورتش

خندیدم ولی طوری ک صدام بیرون نره..

دستشو از جلوی صورتش کنار زدم و انگشت هامو توی انگشت های دستش قفل کردم

-چرا ماه ب این. خوشگلی رو قایمش میکنی؟؟!

گوشیش زنگ خورد... آروم دستمو از توی دستش جدا کرد و رفت سمت کمد گوشی رو از توی کیفش برداشت... نگاش ک ب شماره افتاد اخم کرد و تماس رو.جواب نداده قطع کرد

-چرا جواب ندادی؟

نگام کرد

-مهم نبود!

-یعنی من مهم ترم

-امیر عباس مادر....

-جانم عزیز

-بابای نجمه جون اومده دنبالش

دلم گرفت.. از اینکه هنوز ی دل سیر ندیده بودمش و می خواست بره.. اما از طرفی هم وسیله نداشتم برای رسوندش و.با شناختی. ک از خانواده اش داشتم مطمئن بودم راضی ب اینجا موندنش نمیشن

آهی از سر. حسرت کشیدم.... لحظه ای ک ب پدرش سپردمش سخت گذشت .. برگشتم توی اتاق... هنوز عطرش توی اتاق ب مشام می رسید...



همه چیز خوب بود.. کارم.. عشقم

..زندگیم و.آینده ای ک انتظارش رو می کشیدم...


romangram.com | @romangram_com