#یه_نفس_هوای_تو_پارت_154
- مرسی نسیم خیلی عالیه بیا این جا که دو تا بوس طلب داری...
****
دو- سه روز بعد رو به گشتن تو باغ ها و کوه های اطراف گذروندیم و یه روزم کنار همون رودخونه ای که نسیم تعریفش رو کرده بود... جای دنج و قسنگی بود. بساط ناهار رو برده بودیم اون جا و تا شب همون جا بودیم، خیلی خوش می گذشت فقط گاهی تیکه های فرح جون اذیتم می کرد که سعی می کردم اهمیت ندم.
صبح چهارمین روزی که اون جا بودیم مادرش اطلاع داد خواهرش فرناز زنگ زده و قراره نهار بیان اون جا... یه خورده پکر شدم و بی علت دلم گرفت شاید چون شناختی رو خاله اش نداشتم... از نسیم در موردش پرسیدم ته دلم نگران برخورد خاله اش بودم.
- نسیم این خاله ات چند تا بچه داره و اخلاقش چه جوریه؟
نسیم:
- خاله فرناز، مامان هاله ست که تو مهمونی دیدی.
- آره، یادم اومد یخچال رو می گی! همین یه بچه رو داره؟
نسیم:
- نه یه پسرم داره... هومن 25 سالشه برخلاف هاله خیلی خونگرمه و شوهر خاله ام محسن که پولش از پارو بالا می ره... نسترن صد برابر از ما پولدارترند.
- خب با این حساب من در مقابلشون فقیر حساب می شم.
نسیم:
romangram.com | @romangram_com