#یه_نفس_هوای_تو_پارت_135

- از کاری که کردیم ناراحت نیستم خودم خواستم واسه عشقم بود از قهرش ناراحتم نمی تونم تحمل کنم باهام حرف نزنه الان سه روزه کارم شده گریه، زنگ می زنی؟

از عصبانیت زیاد حس می کردم دود از سرم بلند می شه دخترِ دیوونه هیچی رو درک نمی کرد با عصبانیت گفتم:

- بدبخت مثل یه دستمال چرک انداختت دور، تو دستمال چرک استفاده می کنی که اون استفاده کنه!

سحر با گریه گفت:

- من دستمال چرک نیستم... من دستمال چرک نیستم...

- بفهم، از اولم دوستت نداشته. خودت رو انقدر سبک نکن.

سحر:

- چرا خودش همون اوایل دوستیمون گفته بود دوستم داره.

- تمومش کن سحر... چرا ما دخترا همش تو گذشته سیر می کنیم! اون دفعه هم گفتی قبلاً یه بار گفته دوستت داره... الان عوض شده دیگه نمی خوادت. از کجا معلوم همون اولم دوستت داشته! باور کن اون ارزش این رو نداشت خودت رو تقدیمش کنی.

دیگه ضربه آخر رو باید بهش می زدم تا بفهمه این پسر آدم زندگیش نیست و انقدر دنبال عشقش نباشه.

- اون آدم انقدر پسته که به منم پیشنهاد دوستی داد.

سحر:

- دروغ میگی... بازم بهت زنگ زد.

romangram.com | @romangram_com