#یه_نفس_هوای_تو_پارت_133

- اون با من قهر کرده نه من با اون...

باز اشکاش راه خودشون رو روی گونه هاش پیدا کردن و مثل یه سیل کوچیک تموم صورتش رو در بر گرفتن. دلم براش سوخت رفتم بغلش کردم و با ملایمت گفتم:

- عزیزم اون ارزش این همه عشق رو نداره. همون بهتر که بهم زدید حالا هر کدومتون که پیشقدم شده.

سحر:

- من و پوریا یه روز با هم بودیم.

- شما که بیشتر اوقات با هم بودید خب کجاش عجیبه!

سحر:

- نه از اون لحاظ با هم بودیم.

سرش رو انداخت پایین فکر کردم با هم بودن، با هم بودن خب یعنی... با داد گفتم:

- چی... تو با پوریا با هم... چه غلطی کردی سحر... گریه نکن ببینم چی شده؟

سحر:

- یادته باهام سرد شده بود و من واسه این که دوباره باهام خوب بشه حاضر بودم هر کاری بکنم. قبلاً چند باری پیشنهاد داده بود برم خونه شون من قبول نمی کردم ولی وقتی رفتار سردش رو دیدم راضی شدم برم اون جا...

- خب بعد؟

romangram.com | @romangram_com