#یه_نفس_هوای_تو_پارت_130


- نگفتید.

باز یه نگاه دیگه... به قول نسیم کم مونده بیاد آدم رو بزنه... ولی خب منم طبق معمول کم نیاوردم و از نگاهش نترسیدم.

- خب نگاه نداره که... باید حسابتون رو بدم دیگه.

رادین:

- هیچی.

- نمی شه دیگه بگید... نسیم تو می دونی تو بگو.

رادین:

- نترسید با این پول ورشکست نمی شم باز حالت خوب شد...

دستش رو کلافه کشید لای موهاش و زیر لب گفت:

- لا اله...

چرا این جوری بود یه بار آروم و مهربون یه بارم سر موضوع به این کوچیکی انقدر خشن و عصبانی... منم دیگه تا خونه چیزی نگفتم ولی قول دادم اون جلسه مهم رو با خودم داشته باشم.

وقتی به احساس خودم فکر می کردم واسم جای تعجب داشت که انقدر راحت دارم دلم رو می بازم اونم منی که انقدر سفت و سخت بودم و راحت دل به کسی نمی دادم حتی نصف احساسی که به رادین دارم به پژمان نداشتم حالا که دوست داشتن رو درک کرده بودم، می فهمیدم روی احساسم به پژمان کلمه ای جز عادت نمی شد گذاشت ولی نسبت به رادین نباید فقط با دلم جلو می رفت چون هنوز نمی دونستم دوستم داره یا نه... تازه از نظر طبقاتی هم فاصله زیادی داشتیم. تصمیم گرفتم تو برخوردام باهاش منطقی تر رفتار کنم و کمتر بهش فکر کنم از جلو آینه بلند شدم و روی تخت دراز کشیدم و ذهنم رو از فکر رادین خالی کردم و خوابیدم.


romangram.com | @romangram_com