#یه_نفس_هوای_تو_پارت_124


- نسترن تو این وضعیتم ول کن نیستی!

- خب باشه تو بمون ولی بگو رادین بره بابام اومد تو رو هم می رسونیم.

نسیم:

- باشه.

پرستار بعد از وصل کردن سرم و زدن یه آمپول اتاق رو ترک کرد. نسیم کنار تختم نشسته بود، حالا فاصله دردا کمتر شده بود و می تونستم پاهام رو از حالت خمیدگی دربیارم و راحت دراز کنم، چشمام کمکم گرم شد و خوابم برد بعد از نیم ساعت با صدای پرستار از خواب بیدار شدم.

پرستار:

- خانم دو دقیقه ی دیگه سرمت تموم می شه می تونی بری.

چشم گردوندم داخل اتاق کسی نبود.

- دوستم رفت؟

پرستار:

- نه بیرون ایستادن، الان صداشون می کنم.

سرم رو از دستم کشید و رفت بیرون... در اتاق باز شد ولی به جای نسیم، رادین اومد داخل... چشماش مهربون و نگران بود و باز اون نقطه های کوچولو به سرعت راه خودشون رو به قلب من پیدا کردند. یه لبخند مهربون زد.


romangram.com | @romangram_com