#یه_نفس_هوای_تو_پارت_114


- حتی اگر زنگ بزنم آمبولانس حاضر باشه؟

منم باخنده گفتم:

- حتی.

رادین:

- ولی عزیزم من دوست دارم رقصت رو ببینم.

به اندازه صدم ثانیه خون به مغزم نرسید... عزیزم... درسته تو این مدت صمیمی تر شده بودیم و از افعال جمع استفاده نمی کردیم ولی عزیزم دیگه خیلی خودمونی بود تازه با اون لحنش که دل آدم یه جوری می شد ما که با هم از این حرفا نداشتیم تو دلم گفتم نکنه مست کرده نمی فهمه چی داره می گه با همین فکر خودم رو متمایل کردم سمت صندلی رادین و صورتم رو نزدیک صورتش کردم و بو کشیدم... نه هیچ بویی جز بوی مدهوش کننده ادکلنش نمی داد.

رادین گفت:

- چی شده؟

از همون فاصله نزدیک که صورتامون نزدیک هم بود به چشماش نگاه کردم با دیدن چشماش خون به مغزم رسید خودم رو سریع کشیدم عقب و رو صندلیم درست نشستم. از خجالت کارم گونه هام سرخ شد باز من بی فکر یه کاری کرده بودم حقش بود دیگه یه نیشگون از خودم می گرفتم تا هر چی اومد تو سرم رو انجام ندم یه نگاه انداختم ببینم کسی منو توی اون وضعیت دید خدا رو شکر همه مشغول خودشون بودن.

رادین:

- می خواستی ببینی مشروب خوردم.

جوابش رو ندادم اصلاً روم نمی شد جوابش رو بدم.


romangram.com | @romangram_com