#یادگاری_سرخ_پارت_95


طبق دستوور باید با اژانس میرفتم.بعد از چند دقیقه یه سرویس اومد.سوار که شدم ادرس ر دادم به راننده و راه افتادیم.

طرفای 6.10دقیقه بود که جلوی باغ مورد نظر پیاده شدم.از ماشین پیاده شدم وبه اطراف نگاه کردم.با خودم گفتم:تهرون چه جاهایی داشته و ما خبر نداشتیم.سمت ورودی حرکت کردم.

باغ زیبایی بود.هر دو سمت باغ الاچیق هایی قرار داشت که دختر وپسر هایی جوون به صورت اکیپی مشغول تعریف و تفریح بودند.وای ببین کجا رو انتخاب کرده.تو دلم کلی بد و بیراه به پوریا گفتم که همچین جایی ر انتخاب کرده.خداییش مناسب من یکی نبود.در حالی که به جلو میرفتم گوشیم رو دراوردم وشماره ی پوریا رو گرفتم.چند تا بوق بیشتر نخورده بود که یه نفر از پشت بازومو گرفت.با اخمایی تند به سمتش برگشتم که دیدم پوریا با لبخندی بهم زل زده.با خنده گفت:

چطوری عزیزم؟

من که هنوز تو شوک بودم و یه دستم به گوشی با حرکتی سریع گوشی رو قطع کردم و بهش نگاه کردم.هنوز جوابی نداده بودم که گفت:اخماشو ببین.

با همون اخمم اشاره به بازوم کردم که هنوز تو دستاش بود.نگاش رو سمت نگاهم برد و با لبخندی بازتر بازومو رها کرد.

بعدش گفت:خب حالا جواب سلام.

نفسی با حرص بیرون دادم و گفتم:علیک.اینجا دیگه کجاست منو اوردی؟

اخمی کرد و گفت:اول وا کن اون اخماتو تا بگم.

لبخند نمایشی زدم و گفتم:بگو حالا.

با بالا دادن ابرهاش گفت:درسته مصنوعی بود ولی باشه قبول.به اطراف نگاه کردوگفت:اینجا پاتوق منو دوستامه.در ضمن خیلی اینجا نمیمونم.اگه گفتم بیای اینجا چون میخوام با یه نفر اشنات کنم.

متعجب بودم و با خودم گفتم:هنوز با خودش اشنا نشدم یکی دیگه رو میخواد معرفی کنه.

دستش رو به سمتی دراز کرد و گفت:خب معطل چی هستی بیا بریم دیگه.

چیزی نگفتم ودنبالش به راه افتادم.

از وسط چند تا الاچیق عبور کرد و درست رو به رو یکی ایستاد که اکیپی از دختر وپسر در اون قرار داشتند.

با خودم گفتم یا علی.بعدش با طعنه خطاب به پوریا گفتم:مطمئنی یه نفره؟

خنده ای کرد و گفت:اره تو قراره فقط با یکیشون اشنا بشی.


romangram.com | @romangram_com