#یادگاری_سرخ_پارت_128

تو باید با پوریای حال زندگی میکردی.چرا با چند تا عکس خودتو باختی؟گذشته افراد مهم هس ولی نه به قیمت از دست دادنشون.نه زمانی که یکی دیگه شدن وو چیزی از گذشته به ارث نبردن شیوا.

شیووا فکر نکن اگه سراغت نمیاد از سر فرامش کردنته.بخاطر اینه که بیشتر از این نمیتونه از غرورش بگذره.شاید فکر کنی عشق ارزشش داره .اره داره ولی پوریا غرورش رو گذاشت کنار و اعتراف به دوست داشتنت کرد.پوریایی که من زمانی فکر میکردم عاشق شدنش محاله.شیوا به نظر من الان نوبت توئه.اگر پوریا اشتباه کرده مطمئن باش ت هم اشتباه کردی.پس...پس اینبار تو غروورتو کنار بذار و برگرد پیشش.

سرمو پایین کردم و با صدایی غمزده و گرفته گفتم:نمیدونستم که فراموشم نکرده.میخوام ازش یه بار دیگه فرصت بگیرم یا حداقل معذرت خواهی کنم.سرم ر بلند کردم و ادامه دادم:چطوری؟فکر میکنی پوریایی که بهم گفت برای همیشه برو حاضره منو ببخشه؟من وقتی از غرورم میگذرم که بفهمم واقعا من میبخشه مریم.

در بین اشک های خشک شده روی گونش لبخند کمرنگی زد و گفت:من مطمئنم میبخشه تو رو.اونقدری از عشقش نسبت به تو خبر دارم که میدونم اگه الان بری پیشش نه نمیگه.باید بهت تبریک بگم که میتونی مهارش کنی شیوا.اون خیلی لجبازه ولی طبق گفته ی خودش پیش تو کم میاره.

نمیدونم چرا ولی با چشمای بارونیم لبخندی بر لبم نشست که حسش کردم.

-شیوا برو و نذار بیشتر از این داغون بشه.

با کلافگی گفتم:لی من ازش ادرسی ندارم.اگرم بخوام از سیامک بگیرم که غزل پدرمو درمیاره تا همه چیزوو براش باز نکنم.تو روهم که امروز دیدم.تازه مطمئن نبودم که اگر دوباره سمتش برم پسم نزنه.

ببا لبخندی پر رنگ تر از قبل گفت:ادرس که خوبه من کلید خونشو بهت میدم.تو این مدت ازش یه کلید گرفتم که بهش سر بزنم.اونم که رو حرف ابجیش حرف نمیزنه.

-یعنی میگی سر زده برم ببینمش؟ولی من میترسم مریم؟

با خنده گفت:از چی؟از پوریا؟

با لبخندی که بر لبم جا گرفته بود گفتم:راستشو بخوای اره.وقتی عصبی میشه هول میکنم.میترسم منو ببینه باز قاطی کنه.بذار یه جا باهاش قرار میذارم بهش میگم.اینجوری بهتر نیس؟

-نه اگه باهاش تماس بگیری جوابتو نمیده.منم برم پیشش که دیگه بدتر.میگه کی گفته بری با شیوا صحبت کنی؟سرزده برو غافلگیرش کن.

متعجب گفتم:توو که میگی منو میبخشه.وقتی جواب تلفنمو نده چجوری ت خونش پا بذارم؟

با خنده گفت:وقتی میبینه تو رو دستپاچه میشه ونمیتونه چیزی بگه.لی وقتی پشت تلفن باشی باز از صدات حساب نمیبره.

از کیفش کلیدی رو دراورد وبه سمتم گرفت.

-بیا اینم کلید.فقط اگه ژولیده دیدیش تعجب نکنیااااا.بلایی که خودت به سرش اوردی.پاشو بر تا دیر نشده.با کاغذی که به دستم داد گفت:اینم ادرس.

باتعجب پرسیدم:الان؟الان که دیگه دیره.ساعت هفته.تا برسم اونجا که شب شده.

با لبخندی گفتم:دیر نشده که.خیلی دور نیس تا اینجا.یه نگا به ادرس بنداز.

romangram.com | @romangram_com