#یاهیشکی_یاتو_پارت_85


پرهام- ببین تونمیتونی اونومجبور کنی باهات ازدواج کنه. من دوسش دارم

از پشته میز بلند شد و با ضربه ای که به میز زد قهوه ها روی میز داغون شد خودشوکشید جلو و یقه ام رو توی دستش گرفتو گفت:

بردیا- ببین آقا پسر من تا چند روز دیگه دستشو میگیرم و میرم اون سره دنیااگه تو چند ماهه که عاشقشی من از بچگی عاشقشم.فهمیدی؟ اینو توی مغزت فروکن ومزاحمم نشو چون دفعه ی بعد حتما می کشمت. حالا هم پاشو از جلوی چشمم گم شو.

یقه ام رو ول کرد و هولم داد خودش هم یه تراول پنجاه تومنی روی میز انداخت و از کافی شاپ خارج شد. بدتر از این نمی شد. کاش باهاش حرف نمیردم. بلند شدم وبه خونه رفتم خیلی کلافه بودم . به اصراره مامان یکمی غذا خوردم و باز هم با خوردن یه آرامبخش خوابیدم.



فصل هفتم

چند روزی بود که از گیسو خبری نداشتم. نه من به اون زنگ میزدم نه اون به من. دیگه نمیخواستم خودمو گول بزنم نشسته بودم و داشتم مثلا درس میخوندم ولی به تنها چیزی که فکر نمیکردم درس و نوشته های توی کتاب بود پریا در زد و وارد اتاقم شد.

پریا- سلام درس میخوندی؟

پرهام- مثلا

پریا- چرا مثلا؟؟؟

پرهام- حوصله ندارم.

پریا- چند وقته که خیلی بد اخلاق شدی چی شده؟

پرهام- بشین تا برات بگم.

همه چیز رو براش تعریف کردم وقتی حرفام تموم شد دیدم پریا داره گریه میکنه.

romangram.com | @romangram_com