#یاهیشکی_یاتو_پارت_115


سمیرا- تو چی؟

اومد کنارم و با چشمای اشکیش گفت:

- من نمیخوام خودمو بهت تحمیل کنم. فقط ازت یه خواهشی دارم

پرهام- چه خواهشی؟

سمیرا- این همه سال ازت دور بودم.من دیگه اون دختر ده سال پیش نیستم. فقط میخوام بیشتر کنارت باشم.

پرهام- منظورتونمیفهمم

سمیرا- میخوام مثله یه دوست کنارت باشم. بیشتر ببینمت.. باهات بیرون برم.. خواهشه زیادیه؟

پرهام- ولی...

سمیرا- خواهش میکنم نه نگو

پرهام- من نمیخوام به هیچ دختری فکر کنم

سمیرا- من نمیخوامتو بهم فکر کنی. فقط میخوام مثله یه دوست باشیم

دلم واسش سوخت. اون عاشق من بودو من عاشق یکی دیگه. میفهمیدم چقدر عذاب کشیده. درکش میکردم. نمیخواستم دلشو بشکونم. پس قبول کردم. دستمو به طرفش دراز کردم و گفتم- پس از این به بعد منو تو دختر خاله پسر خاله نیستیم. دوتا دوستیم

باخوشحالی دستشو توی دستم گذاشت و گفت.

- راستی یادم رفته بود سوغاتی تو بدم.

romangram.com | @romangram_com