#یاهیشکی_یاتو_پارت_102


آرشام- اینجوری فقط خودتوعذاب میدی. سعی کن با خودت کنار بیای

پرهام- سعی میکنم

آرشام- خوشحال شدم دیدمت

پرهام- منم همینطور بیا به خانوادم معرفیت کنم

آرشام- حتما...خوشحال میشم

به طرفه خانوادم رفتیم و آرشام رو بهشون معرفی کردم. باز هم آرشام با دیدنه پریا چشماش برق زد.حدس می زدم از پریا خوشش میاد. من یه مرد بودم و نگاه های مردونه رو میشناختم.بعد از رفتنه آرشام ازکنارمون پدرم گفت

-این آقا آرشام چه پسره با ادبی بود. خوشم اومد ازش

پرهام- آره بابا. خیلی پسر آقاییه

پریا هم سرشوانداخت پایین و لبخند کمرنگی زد. حدس میزدم پریا هم نسبت به آرشام بی میل نیست.

مهمونی تموم شد و به طرفه خونه راه افتادیم وقتی رسیدیم به اتاقم رفتم ولباسهامو عوض کردم و روی تخت نشستم باز هم فکرم به طرفه گیسو پر کسید.چشمم به گیتاره گوشه ی اتاق افتاد خیلی وقت بود بهش دست نزده بودم. آخرین باری که لمسش کردم روزی بودکه گیسو اینجا بود. به سمتش رفتم و برش داشتم و شروع کردم به زدن. دلم خیلی گرفته بود...

بغل میگیرم عکساتو شاید آروم شه آغوشم

لباسی رو که دوس داشتی برای آینه میپوشم

می خوام باورکنم رفتی میخوام خالی شم از رویات

همش چشمامو می بندم شاید یادم بره چشمات

romangram.com | @romangram_com