#ویلای_نفرین_شده_پارت_55


باران:خدافظ

و قطع کرد همه یه نفس راحت کشیدند بعد از چند دقیقه درسا تکون ارومی خورد بعد اروم چشماشو بازکرد و به همه جا با تعجب نگاه میکردوقتی بدنش رادیدخراشیده شده بودیاداتفاق های داخل اتاق افتاد

و بلند پیش همه جیغ کشید و گریه کردشایان که به او نزدیک تر بود رفت و کنارش نشست و گفت:درسا اروم باش ما همه کنارتیم

درسا بی هوا خود را بغل شایان انداخت و سرش را در سینه پهن او پنهان کرد و با تمام توان گریه کرد شایان هم دستانش را در موهای درسا فرو کرد دخترا و پسرا بلند شدن و به طبقه بالا رفتن و درسا و شایان تنها ماندن درسا هما نطور گریه میکرد که شایان گفت:درسا چی شده؟چه اتفاقی افتاده؟حرف بزن دختر!

درسا:اون اون میخواست منو بکشه!

شایان:کی ؟کی میخواست تورو بکشه؟

درسا:همونی که به کل بدنم چنگ انداخت همونی که خیلی ترسناک بود چهره وحشتناکی داشت

شایان که از حرفای درسا چیزی سر درنمیاورد اما محکم بغلش کرد و بعد از چند دقیقه از بغلش بیرون اومد صورت درسا از اشک خیس بود شایان به ارامی گفت:تو که دختر قوی هستی چرا گریه میکنی؟

درسا جوابی نداد بچه ها پایین اومدن و روی مبل نشستن باران به سمت درسا رفت و اورا در اغوش کشیدو درگوشش اروم گفت:بهتری اجی گلم؟

درسا:مرسی کمی بهترم

و همه حال اورا پرسیدن واو همان جواب را داد بهار گفت:الان چیکار کنیم؟

درسا با اخم گفت:مگه قراره کاری کنیم؟

همه با تعجب به او نگا کردن درسا گفت:گفتم مگه قراره کاری کنیم؟

باران:درسا چرا با این وضعیت کنار نمیای؟

درسا:کدوم وضعیت؟مگه اتفاقی افتاده؟هیچی نیست شما الکی ترسیدین


romangram.com | @romangram_com