#ویلای_نفرین_شده_پارت_43
بهار:نیلوفر نترس حتما بختک افتاده روت چیزی نیست
همگی با هزار سوال در ذهنشان به طبقه پایین پیش درسا رفتند و به هم نگاه میکردند که نازی بلند شد و گفت: با یه فیلم طنز و خنده دار چطورین؟
همه موافقت کردن که نازی از پله ها بالارفت و وده دقیقه شد نیومد پونزده دقیقه شد که نیومد اخر سر بهار گفت:چیشد؟ پس چرا نیومد؟
نیلوفر با ترس گفت:نکنه اتفاقی افتاده باشه درسا برو ببین
درسا:نه بابا چه اتفاقی میخواد بیوفته الان خودش میاد
بعد از پنج دقیقه نازی از پله ها پاین اومد باران رو به نازی پرسید:پس کجا بودی دوساعته؟
نازی:داشتم دنبالش میگشتم نمیتونستم پیداش کنم
بارن :اها باش بیا بزار ببینم چی هس
نازی رفت دستگاه رو روشن کردو سی دی فیلم رو داخلش گذاشت همه داشتن به یه صحنه خنده دار نگاه میکردن و میخندیدن که یه دفعه صفحه تلوزیون سیاه و سفید شد و یه صحنه ای ترسناک از یه دختر وحشتناک در تلوزیون پخش شد که باعث شد خنده دخترا به جیغ از ترس تبدیل بشه همه خیلی ترسیده بودن دختر با لباسي بلند سفيد رنگ كه روش قطره هاي خون بود و همه ي موهاي بلندش صورتش رو پوشنده بود بهار با عصبانیت بلند شد و رو به نازی گفت:چرا اینکارو کردی چرا الکی مارو ترسوندی؟ هان؟
نازی:چرا تغصیر من میندازی ما داشتیم فیلم خنده دارو نگاه میکردیم اون صحنه اومد دیگه
درسا دست به کمر داشت به اونا نگاه میکرد و با عصبانیت رو به نازی گفت:یعنی همینطوری خود به خود اومد؟
نازی:اره تغصیر من نیست
و با حرص از پله ها بالا رفت و صدای کوبیده شدن در امد دخترا خیلی متعجب بودن درساپوفی کشید و گفت:بریم بخوابیم دیر وقته
و خودش و نیلوفر به سمت یکی از اتاق ها رفتن نیلوفر روی یکی از تخت ها نشست و گفت:خیلی سخته یکی که خیلی دوسش داری بهت بگه هرزه
درسا بغلش کردو گفت:الهی من فدات بشم ولش کن .یادته چند سال پیش چی میگفتم؟چقدر گفتم همه پسرا مثل همن
romangram.com | @romangram_com