#ویلای_نفرین_شده_پارت_101
نيلوفر با غدي گفت=نميگم
اميد دستش را بيشتر فشار داد داد نيلوفر در اومد و گفت=باشه باشه به توهم مربوطه ااااايييي دستم ول كن بگم
اميد به توجه گفت=بگو كي بود؟
نيلوفر=يه...يهمزاحم بود نميشناسمش
اميد=اگه دوباره زنگ زد ميدي من حرف بزنم باهاش
نيلوفر سرشو تكون داد و اميد دستشو ول كرد نيلوفر از اين غيرت اميد خوشش مي امد با لبخند دستش را ماساژ داد
محمد رضا و نازي در حال قدم زدن بودند كه نازي از دور منظره ي زيبايي را ديد كه با چراغ هاي رنگي تزعيين شده بود با لبخند برگشت طرف محمد رضا و گفت=محمدرضا
محمدرضا با لبخند گفت=جانم
نازي با خجالت گفت=با دوربينم عكس ميندازي؟
محمدرضا=بله كه ميندازم
و دوربين نازي رو گرفت نازي ژست هاي مختلف ميگرفت و محمد رضا با لبخند عكس مي انداخت
محمدرضا=نازي بيا يه عكس دو نفره بندازيم
نازي =باشه بيا
محمد رضا رو به دختر و پسر جواني كه دست در دست هم از انجا رد ميشدند گفت=ببخشيد ميشه از منو خانومم يه عكس بندازين
نازي با تعجب و صد البته خجالت به محمد رضا نگاه كرد كه محمدرضا چشمكي به نازي زد و دوربين را به انها داد و كنار نازي رفت دستانش را از پشت دور شكم نازي حلقه كرد و چانه اش را روي شانه ي نازي گذاشت نازي با خجالت و خوشي لبخندي زد و ان عكس يادگاري ميشد برايشان
romangram.com | @romangram_com