#وسوسه_پارت_55
و با گفتن اين حرف ازم رو گرفت كه بره
جراتي كه به دست اورده بودم… همه از عصبانيت بود…. وگرنه تو حالت عادي فكر نمي كردم كه انقدر گستاخ وپرو باشم
-شما مثلا چي داريد كه من از خدام باشه كه شما شوهرم باشيد
با حرفي كه بهش زدم حسابي شوكه شد و اروم به طرفم برگشت …
طرز نگاش منو مي ترسوند..اب دهنمو قورت دادم و يه قدم به عقب رفتم ….
مسعود-نه خوبه….فكر مي كردم از اون دختراي سر به زيري كه صداشون در نمياد…
قدمه رفته به عقبو….. برگشتم و با تمام جسارتم
-اقاي محبي شما از اون اول كه امديد همين طور داريد به من اهانت مي كنيد …بريد خدارو شكر كنيد كه من حرمت مهمونو نگه مي دارم و نمي ذارم بهش بي احترامي بشه ….وگرنه هيچ كدوم از حرفاتونو بي جواب نمي ذاشتم ….
مسعود يه قدم بهم نزديك شد
مسعود-توي الف بچه بي سواد …..مي خواي به من ادب ياد بدي
-ببخشيد شما براي جنگ تشريف اورديد؟
به ساعت نگاه كردم….
-هنوز دو دقيقه وقت داريد….
از ارامش اوليه خبري نبود….
romangram.com | @romangram_com