#ورطه_پارت_142

رومو ازش میگیرم؛همین تو مونده بود تقلید و یادگرفتنامو از الیاس بزنی تو سرم..خودم به قد کافی میدونم چه شاگرد خوبی هستم تو کثافت کاری و شریک شدن با معلم عوضیم.
_حرف مفت نزن زرین...یعنی تو منو ندیدی دیگه؟ اونوقت امداد غیبی بوده فهمیدی اومدم دم خونه ت.
_نچ!یکی از همسایه ها دیده بودت...حالا واسه چی هلک هلک اومدی دم خونه؟
نیم خیز میشه تو جاشو دو زانو میشینه:
_روتو برم هی!یعنی از تو پرروتر همون الیاس جونته...پول ما رو کشیده بالا و معلوم نیس داره باهاش چه حالی میکنه...اِاِاِ پول بیزبونو دادیم دست بچه مفنکی اونم لاید داره لب مرز واسه خودش خوش خوشان میکنه دیگه......مواد خلیجی...لباسای خلیجی...غذاهای خلیجی...هتل و ساحل خلیجی....
یه مکث میکنه...سرم همچنان به یه طرف دیگه س ولی چشماشو از پشت سرم حس میکنم که داره یه چیزی رو زیر زبونش حس میکنه که قشنگ و مَلَس به من بچسبه
_دخترای خلیجی...ای خاک توسرت نوید که اینقده هالویی.
فکر میکنه حالا من هول میکنم و جای الیاسو بهش میگم؛خیالش من که محرم الیاسم، محرم اسرارشم هستم...نمیدونه که الان الیاس واسه خودش داره کار میکنه و من واسه خودم شدم یه خانوم شاغلو، کارم سواس...
بلند میشه و میاد کنارم میشینه درست اون طرف کاناپه سه نفره...حد خودشو همیشه میدونست..همیشه به اندازه یه نفر بین ما فاصله بود...چه اون موقعع که بچه بوم و چه بعدها که بزرگ شدم و الیاس شد واسطه...وسط من و نوید
_زرین کارت عابرم دست الیاسه...
سرمو میچرخونم طرفش...این یعنی بیشتر توضیح بده...
_الان دو سه روزه داره گُر و گُر پول خرج میکنه...
_چی؟! یعنی از الیاس خبر داری؟
_من؟!
با شصتش به سینه ش اشاره میکنه:
_من به به گور هفت جّد و آبادم خندیده باشم اگه خبر داشتمو خِرکِشش نمیکردم بیارم اینجا...همیچین میزنم مرتیکه تنه لشو عین بوفالو پخش زمین شه.
_کم لاف بیا...درست بگو ببینم الیاس کجاس؟
د آخه زرین میمیری ازش دفاع نکنی؟! راست میگه دیگه،ناز شصتش اگه بزنه و دمار از روزگار الیاس دربیاره.
_به به! الحق که زن زندگی هستیا زرین؛خوش به حال الیاس...این همه گند بالا میاره و تو هم با یه دستمال افتادی دنبالش گنداشا پاک میکنی و اسمشم میذاری نقاب آبرو
اوو! چه لفظ قلم، نقاب آبرو...
بلند میشم و پایین پاش میشینم؛خیلی جلوی خودمو میگیرم که پاچه شلوارش چنگ نزنم...چیزی که همیشه نوید ارزوشو داشت؛ التماس من بهش.
_نوید اگه خبر داری بگو کجاس.
هنوزم لحنمو طلبکاریه...سختمه از همون اول بسم ا...بیفتم به التماس و عجز و لابه
_ای بابا،گفتم که نمیدونم...
_نوید؛تورو خدا...بچه م پیششه؛بخاطر شایان!
از جاش بلند میشه و یه قدم میره اونورتر،یعنی باور کنم نوید معذبه که به پاش افتادم؟!
_ای بابا عجب گیری کردیما؛بهت میگم خبر ندارم، فقط زرت زرت اس ام اس میاد برام که فلان قدر از حسابت برداشت شده...یعنی دلش نمیسوزه که...پول حاج باباشم نیس...پول نوید بی پدره!
_نوید حالا باید چیکار کرد؟
صدای اس ام اس گوشیم بلند میشه...حداقل میدونم که من حسابی ندارم که ازش برداشت بشه و پیامش برام بیاد...حسابم پاک پاک!
صدامو میارم پایین؛بغضی که تو گلوم بود دیگه راه خروجو پیدا میکنه:
_نوید...تو رو به روح بابات؛اگه میدونی کجاس..
_اَهـــَــه! بابا فارسی بیلمیرَه؟(نمیفهمی؟)..میگم نمیدونم یعنی نمیدونم دیگه!
اشکامو پاک میکنم بعد سرمو به طرفش میگیرم بالا...
_من خبری ندارم،ولی یه کار...نه دوکار میشه کرد...
از جام بلند میشم...
_چی؟!

romangram.com | @romangram_com