#توماژ_پارت_7

نگاهی به لباس کوتاه و بدن نمای تنش کردمو گفتم: این طور که معلومه خوب تونستی جذبشون کنی

چهره مملو از ارایشش به انی رنگ خون شد و چشمای وحشیش اماده حمله به چشمام خیره شد و گفت: حتما بین ما اونی که پسر پیغمبره تویی؟

با تمسخر خنده کوتاهی کردو نگاهشو به گوشه سالن دوخت ، نیازی نبود بچرخمو مسیر نگاهشو دنبال کنم . تیر بغض و کینه دختر بی پروایی که با نگاهش سعی در تحقیرم داشت به هدف خورده بود قلبم تیر کشید ولی حتی دردش هم از غرور نگاهم کم نکرد ، نگاهمو به چشمای گستاخش دوختمو با لبخندی قدمی به سمتش برداشتمو گفتم: مزه اش به مزاجت سازگار نبوده بانو؟ عطر تنش باب طبعت نبود؟

کمی به سمتش خم شدم و سرمو به گوشش نزدیک کردمو گفتم: شایدم نتونسته احساسات تو رو راضی کنه؟هوم؟؟؟

تنش لرزید و قدمی به عقب برداشت و با چشمای سرخ و لبریز از اشک بهم خیره شد که گفتم: ولی انگار بقیه راضین؟ شایدم تو نتونستی....

-خفه شو...

فریادش تو صدای کر کننده موسیقی گم شد که سیگاری از رو میز برداشتمو با فندک نقرم روشنش کردمو راهمو به سمت در خروجی کج کردمو گفتم: خوشحالم از اینکه رو زنی مثل تو حساب نکردم سیما..... زن زندگی من نمی تونه هرزه باشه .....

romangram.com | @romangram_com