#تیام_پارت_55


بعد از یه ساعت صحبت های متفرقه مامان گفت:

تیام بیاکمک سفره بشیم

زن عمو برای کمک بلند شد که مامان اجازه نداد گفت:

شما از راه رسیدین خسته این

- سفر هوایی زیاد خستگی نداره

وقتی می خواستم سر سفره بشینم متوجه شدم تنها جای خالی کنارکاوست، با التماس به مامان نگاه کردم که عمو گفت:

بیا بشین دخترم

هر جوری بود نشستم، یه لحظه یاد رضا افتادم، اگه الان به جای کاوه نشسته بود، چرا الان باید یادش کنم خیلی وقته که دیگه...

حالا این لرزش دستام کم بود که اینم اضافه شد سریع به سمت آشپزخونه رفتم که مامان گفت: کجا میری؟

بدون جواب دادن به آشپزخونه رفتم چند نفس عمیق کشیدم یه آیه الکرسی خوندم ، چشمم به نمکدون افتاد برش داشتم، دوباره سر سفره نشستم وقتی نمکدونو سر سفره گذاشتم یه لحظه با نگاه کاوه روبرو شدم که با حالت خاصی زیر لب گفت:


romangram.com | @romangram_com