#طلسم_ابدی_(جلد_دوم)_پارت_93

_خدای من!ماریا!!!

_درسته!

_این امکان نداره!اون..اون چطور میتونه هرجا که میره دست به قتل بزنه...

_ببین کیت..میتونی باهام روراست باشی...ایان....اون زندست درسته؟!

کیت با تحیر و تردید به استلا چشم دوخت،استلا گفت:

_کیت من بهترین دوستتم!یادم نرفته وقتی ایان ناپدید شد چی کشیدی و چقدر غصه خوردی!اون فقط ناپدید شده بود و تو جوری براش اشک میریختی که انگار مرده!حالا نمیتونم باور کنم که اون مرده باشه و تو اینطور بی تفاوت به زندگیت ادامه بدی!تو عاشق ایان بودی و هستی!اون نمرده!درسته؟!

کیت سرش را پایین انداخت...

_ببین کیت..من میدونم اون زنده است!خودم اونو تو جسم گرگینه ام دیدم!فقط چون تو اون جسم تشخیص درستی روی چهره ی افراد ندارم میخوام مطمئنم کنی که زنده است!کیت من به کمکتون احتیاج دارم...هرچند تو نمیتونی به من کمکی بکنی چون تو یه انسانی!ولی دوستای خون اشامت..من...من فکر میکنم اوناهم خیلی دلشون میخواد زودتر از شر ماریا خلاص بشن!

_چی؟!ولی...


romangram.com | @romangram_com