#طلسم_ابدی_(جلد_دوم)_پارت_61

_دقیقا میدونم دارم راجع به چی صحبت میکنم....تو تا حالا چند بار دیدی که مامان یه مرد غریبه که از همکاراشم هست بیاره خونه؟!!!

کوین این را گفت و با عصبانیت بطرف کتابخانه رفت...کیت به حرف هایش فکر کرد...حق با او بود....این کار مامان واقعا عجیب بود!با خود فکر کرد:

فقط همین یکیو کم داشتیم!!!

به جک فکر کرد....مرد خوبی بنظر میرسید...آرام و با شخصیت....البته امیدوار بود که چهره اش نقابی روی درونش نباشد!

***

_فقط همین یکیو کم داشتم ایان!!!

ایان خندید....کیت با اخم نگاهش کرد...

_خب باشه....باشه...اینطوری نگاهم نکن!واقعا جالبه!

و دوباره خندید!


romangram.com | @romangram_com