#طلسم_ابدی_(جلد_دوم)_پارت_51

_او جدی؟!!!ولی وقتی ایان نبود و از برگشتنش نا امید شده بودی من عشقت بودم!!!یادت رفته؟!کیت هرچی بینمون بوده فراموش کردی؟!!تو با من بودی فقط چون دلت برای اون لعنتی تنگ شده بود درصورتی که نمیدونستی چه به روز احساس من میاری!!!توِ خود خواه لعنتی هیچی برات مهم نیست جز خودت!!!

جیک با عصبانیت آنجا را ترک کرد....کیت به اطرافش و افرادی که با حیرت تماشایش میکردند نگاه کرد....بطرف دستشویی دوید....اشک های کیت سرازیر شد...حق با جیک بود!او بخاطر اینکار از خودش متنفر بود...ولی احساسش او را کنترل و به عاشق ایان بودن محکوم میکرد....

نمیتوانست با هیچکس دیگری باشد درحالی که ایان آنجا بود و از هر کسی به او نزدیک تر...

جیک هر بار بعد از دیدن کیت نسبت به او احساس تنفر میکرد و با خود عهد میبست هرگز به دیدن او نرود...ولی تنها گذشت چند ساعت کافی بود تا سوزش زخم عمیق قلبش دوباره شروع شود....تا با یاد کیت روی زخمش نمک بپاشد و از دوری اش غصه بخورد...زندگی برایش سخت شده بود...ولی هنوز امیدوار بود....میدانست بالاخره روزی میرسد که وجودش از هرچه احساس است خالی شود و شاید آنروز تنها وقتی میرسید که به آن موجود بی احساس و سنگدل تبدیل شود....خون آشام!

***

_استفنی؟!!!این دیگه چیه!!!

_اوه بابا...خیلی قشنگه مگه نه؟!

_فکر نمیکنی زیادی کوتاهه؟!

_برناردو؟!!!


romangram.com | @romangram_com